شاد باش ای دل که غم را رانده ام
شب بروخورشیدرا من خوانده ام
آنکه آغوشم کشیدباشد امید
آمده پیشم بماند با نوید
بعدازین با یار هستم رو به رو
ناامیدی رابگو بیرون برو
گرچه پاییزاست امادل بهار
باامیدم شد هوای لاله زار
بعدازین دیده مرا یاری کند
هم زبان هم گوش همکاری کند
ناامیدی را برانم من زدل
سوی کعبه می رود این آب وگل
زنگ در را می زنم تو باز کن
قصه را اینبار تو آغاز کن
روح من چون موم در دستان تو
جان من تشنه ی آن بستان تست
گوش را فرمان بده تا نشنود
واین قدمها رابگوتابشکند
گوزبان الکن شودبی نام تو
گوبه چشمم باشدا در دام تو
گلستانی بشکفد از یاد تو
دانه ها باغند با ارشاد تو
تو به جانها بذر مهر افشانده ای
خاک آنرا نور خود تابانده ای
این کویرجان من آبادکن
از قفس این بی نوا آزاد کن
من خطاهایم رسیده آسمان
سوی تو می آیم ای مولای جان
تودر توبه به رویم باز کن
تومراباعرشیان دمساز کن
نیستم لایق اگرباهمرهان
بنده ات را تو بده راهی نشان
شددلم خسته از این دنیای دون
روزگارم شد تباه و تیره گون
گفته ای احسان ونیکی در جهان
میگشاید در را به روی بندگان
ای خدایم تومرا یاری بده
توتوان نیک کردااری بده
ای تمام آیه هایت نور ناب
برخسوف روزگارم تو بتاب