دوشنبه ۱۸ فروردين
سگِ خالو شعری از جلال پورسلیمانی
از دفتر فراسویِ خیال نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۵ ۲۱:۴۳ شماره ثبت ۴۷۶۸۲
بازدید : ۵۸۶ | نظرات : ۱۶
|
دفاتر شعر جلال پورسلیمانی
آخرین اشعار ناب جلال پورسلیمانی
|
مرا یادست فصل نوجوانی
که احوالِ خوشش هرگز ندانی
خوشم شادت کنم با چند بیتی
زایّامی و از رازی نهانی
حسن بود عبدل و عیسی زمانی
علیداد و من و موسی فلانی
به ده ساکن بٌدی پیری بداخلاق
یکی خالویِ ده صاحب قَرانی
سگی آورده بودش پاسِبانی
که از واق و وق و عویش چه دانی
شبی مجلس شدی مردانِ کوچک
که پایانش دهند این زندگانی
حسن گفتی شب از واقش عذابم
زپا انداختن را کی توانی
تواند گر کسی انجامِ این کار
به حق شایسته باشد او جوانی
زجا برخواست عبدل بانگ بر زد
ز من ورزیده تر زین جمع ما نی
به تاریکی گرفتم من پناهی
ز حالم رفت از خنده نهانی
همان شب شٌور شد تا سگ نباشد
زجا جستیم با عبدل به آنی
سگِ خالو که بٌد زنجیرِ دیوار
نشانه رفت سر سنگِ گرانی
رها شد سنگ از دستانِ عبدل
هویدا گشت خالو ناگهانی
گٌمانم خورد قوزِ پای خالو
عجب آیی و بس داد و فغانی
به هر سویی روان گشتیم چون باد
من از ترسم دویدی تا توانی
سلیمانی چه گویی بعدِ سی سال
گشودی قفلِ رازی از دهانی
۱۷تیرماه۹۴جلال پورسلیمانی
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.