سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 8 دی 1403
    28 جمادى الثانية 1446
      Saturday 28 Dec 2024

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۸ دی

        آن چهره ی ملیح گرگ است یا شبان

        شعری از

        وحید سلیمی بنی

        از دفتر شعرناب نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۱:۰۴ شماره ثبت ۴۷۳۴۵
          بازدید : ۳۵۱   |    نظرات : ۲۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر وحید سلیمی بنی
        آخرین اشعار ناب وحید سلیمی بنی

        آن غنچه ی لطیف قند است یا دهان
        مژگان چشم تو تیر است یا سنان
        از هر نوای تو جان تازه می شود
        در بین کام تو روح است یا زبان
        با شعر می کشم اندام نازکت
        الکن شوم ولی از رسم آن میان
        خواهان وصل تو جمعند صف به صف
        مقبول طبع تو پیر است یا جوان
        هر بیت این غزل محشر به پا کند
        اما ز وصف تو خوار است و ناتوان
        در حیرتم چرا ما را نمی درد
        آن چهره ی ملیح گرگ است یا شبان
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۰۶:۱۰
        آن چهره ی ملیح گرگ است یا شبان....اهنگ وپیام شعرتان زیبا...درودگرامی خندانک خندانک خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۲۰:۲۳
        درود
        زیبا بود خندانک خندانک
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۲:۲۳
        خندانک خندانک
        نیره ناصری نسب
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۴:۱۸
        درود بر شما بزرگوار

        عالی با پیامی آموزنده
        مرحبا بر قلمتان خندانک خندانک خندانک خندانک
        علیرضا کاشی پور محمدی
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۴:۴۵
        خندانک خندانک خندانک
        صفیه پاپی
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۴:۵۰
        ................ خندانک خندانک خندانک ................
        آن چهره ی ملیح گرگ است یا شبان
        خندانک
        بسیااار زیبااااا بود همشعر خوبم. خندانک خندانک خندانک خندانک
        یاد شعر بالماسکه ی خودم افتادم...
        ............... خندانک خندانک خندانک .................
        تقدیم به اهالی خوب شعر ناب:
        تاجری پسرش را برای آموختن «راز خوشبختی» نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود آنجا زندگی می‌کرد.
        به جای اینکه با یک مرد مقدس روبه رو شود وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در آن به چشم می‌خورد، فروشندگان وارد و خارج می‌شدند، مردم در گوشه‌ای گفتگو می‌کردند، ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی می‌نواخت و روی یک میز انواع و اقسام خوراکی‌ها لذیذ چیده شده بود. خردمند با این و آن در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد.
        خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح می‌داد گوش کرد اما به او گفت که فعلأ وقت ندارد که «راز خوشبختی» را برایش فاش کند. پس به او پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او بازگردد.
        مرد خردمند اضافه کرد...
        اما از شما خواهشی دارم. آنگاه یک قاشق کوچک به دست پسر جوان داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت: در تمام مدت گردش این قشق را در دست داشته باشید و کاری کنید که روغن آن نریزد.
        مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین کردن پله‌ها، در حالیکه چشم از قاشق بر نمی‌داشت. دو ساعت بعد نزد خردمند بازگشت.
        مرد خردمند از او پرسید:«آیا فرش‌های ایرانی اتاق نهارخوری را دیدید؟ آیا باغی که استاد باغبان ده سال صرف آراستن آن کرده است دیدید؟ آیا اسناد و مدارک ارزشمند مرا که روی پوست آهو نگاشته شده دیدید؟»
        جوان با شرمساری اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده، تنها فکر او این بوده که قطرات روغنی را که خردمند به او سپرده بود حفظ کند.
        خردمند گفت: «خب، پس برگرد و شگفتی‌های دنیای من را بشناس. آدم نمی‌تواند به کسی اعتماد کند، مگر اینکه خانه‌ای را که در آن سکونت دارد بشناسد.»
        مرد جوان این‌بار به گردش در کاخ پرداخت، در حالیکه همچنان قاشق را به دست داشت، با دقت و توجه کامل آثار هنری را که زینت بخش دیوارها و سقف‌ها بود می‌نگریست. او باغ‌ها را دید و کوهستان‌های اطراف را، ظرافت گل‌ها و دقتی را که در نصب آثار هنری در جای مطلوب به کار رفته بود تحسین کرد. وقتی به نزد خردمند بازگشت همه چیز را با جزئیات برای او توصیف کرد.
        خردمند پرسید: «پس آن دو قطره روغنی را که به تو سپردم کجاست؟»
        مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که آنها را ریخته است.
        آن وقت مرد خردمند به او گفت:
        «راز خوشبختی این است که همه شگفتی‌های جهان را بنگری بدون اینکه دو قطره روغن داخل قاشق(کنایه از عمر) را فراموش کنی»
        در پناه حق خندانک خندانک
        مهدی حریفی
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۴:۵۱
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود بر شما..مرحبا
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        ایمان کاظمی ( متخلص به ایمان )
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۴:۵۹
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود بر شما
        لیلا باباخانی (سما الغزل )
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۸:۰۲
        سلام ودرود بسیار زیبا وخواندنی خندانک
        خندانک
        باقر رمزی ( باصر )
        سه شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۵ ۰۶:۳۹
        سلام و درود بزرگوار طعم خوش سروده تان را فراموش نخواهم کرد
        مرحبا خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        شعر حقیر با عنوان (مفتی و زاهد) هم نیاز به نقد دارد لطفا گوشه چشمی داشته باشید
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1