سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        نازبانوجان

        شعری از

        زهرا قمری فتیده

        از دفتر مستی از جرعه ای شعر نوع شعر چهار پاره

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۰:۵۳ شماره ثبت ۴۷۳۴۴
          بازدید : ۷۸۹   |    نظرات : ۳۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر زهرا قمری فتیده

        مثل خواب شیرین صبحگاهانت
        می پرم از سرت به آسانی
        مثل فنجان چایی ات که مدام...
        می گذاری کنار و می خوانی...

        جاده های غریب !کافی نیست؟!
        این همه رنج و تلخی و دوری!!
        صبح یکشنبه بود ...یادت هست؟!
        اخم کردم...نروووو...مجبوری؟!

        زل زدی باز توی چشمانم
        دستهایم دوباره یخ کردند
        ول شدم بی اراده از بغلت
        شانه هایم تو را کم آوردند

        وقت رفتن کنار ماشینت
        زل زدی باز توی چشمانم
        گفتی آرام نازبانوجان...
        گریه هایت نشسته در جانم

        گفتم آهسته تر بران امروز
        دلم آشوب و سخت طوفانیست
        از همین لحظه تا رسیدن تو
        سقف چشمم مدام بارانیست

        باز هم بوی تلخ ادکلنت
        باز هم خانه هست و تنهایی
        گرچه پیچیده ای حوالی من
        تا صباحی دگر...نمی آیی

        لحظه ای هم کنار جاده بایست
        صبح اردیبهشت را بو کن
        یاد من باش با تمام دلت
        جاده ها را پر از هیاهو کن

        توی فنجان چایی گل سرخ
        قدر یک استراحت کوتاه
        لحظه ها را نفس بکش با من
        چشم هایم عجیب مانده به راه

        مثل فنجان چایی ات هر بار
        یخ شدم از دهانت افتادم
        گفتی آرام ناز بانوجان...
        من دگر توی دامت افتادم...
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        احمدی زاده(ملحق)
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۰۱:۰۳
        بانوی ادیب و بسیار محترم سر کار خانم استاد زهرا قمری فتیده اثری زیبا و جاندار و بسیار روح نواز از شما خواندم و بسیار سعادتمند و مسرور شدم که بعداز مدت ها دوباره فرصت خدمت گذاری به شما ادیب فرزانه و قلم خوبتان نسیبم گردید .
        هزاران درود بر شما و خطه سر سبز شمال و مردمان فرهنگ دوستش خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۰۲:۱۸
        توی فنجان چایی گل سرخ

        قدر یک استراحت کوتاه

        لحظه ها را نفس بکش با من

        چشم هایم عجیب مانده به راه
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود بانوی عزیزم
        عالی بود خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۲۰:۱۱
        درود بانو
        بسیار زیبا و غمگین بود خندانک خندانک خندانک
        محمد مير سليمانی بافقی (باران)
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۰۶:۲۵
        درودها بر شما
        چهر پاره ها امروزه پس از غزل می توانند زیباترین قالب برای سرایش احساسات با قلمی فاخر باشند و این بازگوکننده این ادعاست.ایول خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        باقر رمزی ( باصر )
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۰۷:۲۹
        گفتم آهسته تر بران امروز

        دلم آشوب و سخت طوفانیست

        از همین لحظه تا رسیدن تو

        سقف چشمم مدام بارانیست
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        امیر جلالی( ا م دی )
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۰:۲۰
        لحظه هایی پر از التهاب و دلشوره...
        سخت می گذرد کلمات از دالان گلو تا برسد به ایوان دهان و بپرد توی حوض دلت...
        صحنه ها هم زنده بودند و هم باور کردنی...
        صورت چروکیده اندوه را به راحتی می شد لمس کرد...
        نفس سرد بغض را به راحتی می شد روی گردن حس کرد ...
        زیبا بود و دلنشین هم ... درود بر شما خندانک
        نیره ناصری نسب
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۳:۲۰
        درود بر بانوی گرامی
        اثری زیبا و پراحساس
        قلمت سبزباد خندانک خندانک خندانک خندانک
        علیرضا کاشی پور محمدی
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۴:۲۳
        آفرین زیبا زیبا
        خندانک خندانک خندانک
        نجمه طوسی (تینا)
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۴:۲۸
        سلام بر زهرای عزیزم
        چه حس لطیف زنانه ای داشت این شعر شما
        آفرین ها داری ناز بانو جان
        ♥🌠♥🌠♥🌠♥🌠♥🌠♥🌠♥
        🌠💫🌠💫🌠💫🌠💫🌠💫🌠💫🌠💫
        صفیه پاپی
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۴:۲۸
        ................ خندانک خندانک خندانک ................
        زیبااا بود بانو خندانک خندانک خندانک خندانک
        هزاراان درود خندانک خندانک خندانک خندانک
        ............... خندانک خندانک خندانک .................
        تقدیم به اهالی خوب شعر ناب:
        تاجری پسرش را برای آموختن «راز خوشبختی» نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود آنجا زندگی می‌کرد.
        به جای اینکه با یک مرد مقدس روبه رو شود وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در آن به چشم می‌خورد، فروشندگان وارد و خارج می‌شدند، مردم در گوشه‌ای گفتگو می‌کردند، ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی می‌نواخت و روی یک میز انواع و اقسام خوراکی‌ها لذیذ چیده شده بود. خردمند با این و آن در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد.
        خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح می‌داد گوش کرد اما به او گفت که فعلأ وقت ندارد که «راز خوشبختی» را برایش فاش کند. پس به او پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او بازگردد.
        مرد خردمند اضافه کرد...


        اما از شما خواهشی دارم. آنگاه یک قاشق کوچک به دست پسر جوان داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت: در تمام مدت گردش این قشق را در دست داشته باشید و کاری کنید که روغن آن نریزد.
        مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین کردن پله‌ها، در حالیکه چشم از قاشق بر نمی‌داشت. دو ساعت بعد نزد خردمند بازگشت.
        مرد خردمند از او پرسید:«آیا فرش‌های ایرانی اتاق نهارخوری را دیدید؟ آیا باغی که استاد باغبان ده سال صرف آراستن آن کرده است دیدید؟ آیا اسناد و مدارک ارزشمند مرا که روی پوست آهو نگاشته شده دیدید؟»
        جوان با شرمساری اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده، تنها فکر او این بوده که قطرات روغنی را که خردمند به او سپرده بود حفظ کند.
        خردمند گفت: «خب، پس برگرد و شگفتی‌های دنیای من را بشناس. آدم نمی‌تواند به کسی اعتماد کند، مگر اینکه خانه‌ای را که در آن سکونت دارد بشناسد.»
        مرد جوان این‌بار به گردش در کاخ پرداخت، در حالیکه همچنان قاشق را به دست داشت، با دقت و توجه کامل آثار هنری را که زینت بخش دیوارها و سقف‌ها بود می‌نگریست. او باغ‌ها را دید و کوهستان‌های اطراف را، ظرافت گل‌ها و دقتی را که در نصب آثار هنری در جای مطلوب به کار رفته بود تحسین کرد. وقتی به نزد خردمند بازگشت همه چیز را با جزئیات برای او توصیف کرد.
        خردمند پرسید: «پس آن دو قطره روغنی را که به تو سپردم کجاست؟»
        مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که آنها را ریخته است.
        آن وقت مرد خردمند به او گفت:
        «راز خوشبختی این است که همه شگفتی‌های جهان را بنگری بدون اینکه دو قطره روغن داخل قاشق(کنایه از عمر) را فراموش کنی»
        در پناه حق خندانک خندانک
        مهدی حریفی
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۴:۳۷
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود بر شما...چقدر زیبا و پراحساس بود...مرحبا
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        سجاد سبحانی
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۷:۱۲
        صبح اردیبهشت را بو کن...👌👌👌
        عالی بود و پر از احساس و تصویرهای ناب. درود بر شما💐💐💐
        رحیم نیکوفر   ( آیمان )
        دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۲۵
        درودبر شما خواهربزرگواروشاعره بانوی ادیب
        بسیارزیباست ودلنشین
        همیشه باشید وبسرایید خندانک
        لیلا باباخانی (سما الغزل )
        دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۵ ۰۶:۰۳
        سلام ودرود بسیار زیبا خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        6