رباعی

در فرصت واژه ها نمی گنجی تو


در سطر دلم هستی و دمساز منی................دروداستاد بسیار زیبا

درود استادبزرگوارم
بسیارزیبا بود

درود بزرگوار
بسیار زیبا و دلنشین بود

هزار و یک ترانه
دفتر اول: یاد یار
نام ترانه: گویی که دم ساز منی تو
تقدیم به استاد ابوالحسن انصاری ( الف رها) و به یاد ترانه /دمساز/ ایشان
**
گویی که دم ساز منی تو
گویی که هم راز منی تو
گویی که پرواز منی تو
گویی که آغاز منی تو
**
گویم که (رها )به جز توام من
گویم که گرفتار توام من
گویم به آیین تو ام من
گویم که هواخواه توام من
**
گویم که جز تو مرا کسی نیست
گویم دلم با دگری نیست
گویم مرافریاد رسی نیست
گویم طبیبی جز تو مرا نیست
**
گویم که رها به جز توهستم
گویم که دل من به تو بستم
گویم به هوای تو هستم
گویم که هوا خواه تو هستم
**
حسن بذرگری(آیین)
توضیحات: سرایش95/1/16- بداهه – مشاعره- تقدیمی

درود بر استاد بزرگوار

قلمتان سبز

جناب آقای انصاری عزیز، سلام علیکم.
.............................................................
رباعیِ زیبایی ست بزرگوار..........
ولی (ببخشید) بنده فکرمی کنم اگر، جای مصرعِ اوّل وپایان ، هم عوض بشوند........بهترخواهد بود...........
پوزشم رابپذیرید.

درود بر شما
زیباست

سلام و سپاس

بسيار زيبا بود

همواره بسراييد

به شادى و زيبايى

درود بر استاد مهربانم
لذت بردم از خواندن این شعر
ممنونم
زیباست و با احساس

از دمساز ...از همراه و همدل ...
خیلی زیبا سرودید. هم به زمین می ماند و هم به آسمان...
بهره بردم و درود بر شما

سلام استاد بزرگوار
آفرین بسیار عالی
پیروز باشید

درود و مرحبا

«در فرصت واژه ها نمی گنجی تو»
در کلبه ی ویران دلم گنجی تو
هر چند پر از بار گناهان هستم
اما ز گناه من نمی رنجی تو
**************************
هر چند پر از بار گناهان هستم
چون ارگ بم و از زلزله ویران هستم
بر درگه تو دست نیازم باشد
چون طالب رحمت فراوان هستم
****************
بر درگه تو دست نیازم باشد
ابروی تو محراب نمازم باشد
ای وای ز من اگر که رو گردانی
آن گه ز غم تو سوز و سازم باشد
****************
ای وای ز من اگر که رو گردانی
باشم ز غمت به کوی سرگردانی
دنیا بشود برای من همچو بهار
گر چهره دوباره سوی من گردانی
**********
دنیا بشود برای من همچو بهار
آید به دلم ز شوق تو صبر و قرار
دیوانه شوم دوباره اندر بر تو
مهنا بشود به کام من لیل و نهار
********

درود دوباره دوست شاعر و اندیشمندم
رباعی زیبای شما حقیر را به وجد آورد و با وام گرفتن از آن سیاهه ای شکل گرفت
پاینده باشید و قلمتان نویسا

سلام ودرود براستادبزرک
پایداروسرفرازباشید
درعالم هستی همدم وهمراز منی

............... .........................
درود بزرگوار
بسیاار زیبااااا بود
سال خوبی داشته باشید
................ ......................
تقدیم به اهالی خوب شعر ناب:

مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است. شك كرد كه همسایه اش آن را دزدیده باشد، برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد كه همسایه اش در دزدی مهارت دارد، مثل یك دزد راه میرود و مثل دزدی كه میخواهد چیزی را پنهان كند، پچ پچ میكند. آنقدر از شكش مطمئن شد كه تصمیم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض كند، نزد قاضی برود و شكایت كند. اما همین كه وارد خانه شد، تبرش را پیدا كرد؛ زنش آن را جابجا كرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت كه او مثل یك آدم شریف راه میرود، حرف میزند و رفتار میكند.

«همیشه این نکته را به یاد داشته باشید که ما انسانها در هر موقعیتی، معمولا آن چیزی را میبینیم که دوست داریم ببینیم»

«پائولوکوئیلو»

سلام جناب استاد انصاری
درود استاد گرامی و زیبا سرودید و پر محتوا......

سلام استاد زرنگار
واقعا که قابل ستایش است
نیک سروده ای استاد

باقلم سحر چه ها میکنی

درودها جناب انصاری گرامی
زنده باشید انشالله

سلام دوست و استاد بزرگوارم

زیبا بود و ممنون

درودها
مانا باشید

درود استاد گرامی
زیبا سرودید
احسنت

درودتان
بسیار زیباااااا