فریاد رهایی

افرین سعید خان

عشق احساس قریبیست در این ماتم دنیا
فریاد رهائیست از این خاک به افلاک ......
این حال خراب و دل تنگ و غم خورشید شکسته ......
پایان غم و درد اسیریست از این خاک به افلاک .......
عمریست پریشان دل و آواره و مجنون زمینیم ......
عمریست ازاین ذلت دنیا چون شب زدگان . خوار و غمینیم ......
دیگر نتوانیم در این غمکده آرام بگیریم ......
دل عشق تو را گر بشناسد نتواند که دگر می بخورد از غم دنیا ......
اینک دل ما سخت هوای رخ زیبای تو کرده ......
ما خسته و درمانده ازین خاک غریبیم .....
تنها به وصال گل امید تو ماندیم و نمردیم .....
این حال خراب و دل درمانده و پرواز رهایی .....
فریاد قریبانه عشق است از این خاک به افلاک

درود بر شما بر برادر عزیزم
موفق باشید

................. ........................
بسیااار زیباااا ...
هزارااان درود
................. .......................
هدیه به اهالی خوب شعر ناب:

مرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد اما به هیچ کسی ریالی کمک نمیکرد فرزندی هم نداشت وتنها با همسرش زندگی میکرد در عوض قصابی در آن شهر به نیازمندان گوشت رایگان میداد .
روز به روز نفرت مردم از این شخص سرمایه دار بیشتر میشد مردم هر چه اورا نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد بروید از قصاب بگیرید تااینکه او مریض شد احدی به عیادت او نرفت این شخص در نهایت تنهایی جان داد هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود. همسرش به تنهایی او را دفن کرد. اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد وگفت :
کسی که پول گوشت رامیداد دیروز از دنیا رفت...!

زود قضاوت نکنیم

درود دوست خوبم
حضورت را به شادی می نشینم
خوش آمدید

درودهاااااااااااااااااااااااااااا
لذت بردم
مانا باشید

باسلام خوب سروده اید نیمایی زیبا یی موفق باشی

دوست عزیز شعری زیبا مهمانتان بودم
غزل نبود اما شیرین بود، درود بر شما