تک درخت
.
تک درخت دیر سالی در مسیر تند باد
هستیش را در نبرد از دست داد
دامن او ساحت پردیس بود و
سایه افکن بود ، مانندی نداشت
جز برای رهروان در زندگانی هیچ پابندی نداشت
عابری زخمی به قلبش می نشاند
غافلی سرشاخه اش را می شکاند
جائری زهری به پایش می فشاند
ناگهان از دورها چوپانکی فریاد می زد
...............بگذر ای عابر رهایش کن ولش کن آی
از خرشیطان فرود آی.......
آن شکفته جان چه می خواست
جایگاهش سخت دشوار
پایگاهش سخت بیمار
سرگذشت و روزگارش بود غمگین
دم به دم از غم می افروخت آن شگرف آیین
آزمونی سخت دشوار و بزرگی پیش رو داشت
سرفراز و سبز بود او آبرو داشت
جور می دیده ست و کارش مهربود
مینوی خو بود و مینوچهربود
هرچه دید از دیگران رنج و عذاب و دردسر
او برای ساکنان جانبخش بود و پرثمر
گرچه در فصل زمستان عمر او پایان رسید
در تمام زندگانی زجر جورستان چشید
آن گرامی آن شگفت و آن شکوه
در نهاد آن کوه کوه
از چه می آمد ستوه
او که عاری بود از هر بیم و باک
در نهان همواره پاک
در مسیرهجمه های بی حیای تندباد
ناگهان از پا فتاد.....
ابو الحسن انصاری (الف. رها)
12 اسفند ۹۴