شنبه ۸ دی
|
دفاتر شعر مهگل بارانی(باران)
آخرین اشعار ناب مهگل بارانی(باران)
|
بیخوابی امانم را برید...
همه جا را دنبال آغوشت گشتم،
زیر باران،
کنج کافه همیشگی،
زیر درخت بید بزرگ آن باغ زیبا،
حتی در بقچه قدیمی هم نبود...
دفتر و قلم بی جانم را برداشتم و نشستم پشت میز...
دستی لای موهای پریشان و دست دیگر روی دفترم...
برایت می نویسم...
دلم میخواهد تاصبح برایت بنویسم
گفته بودم همان دیوانه شهره شهر میشوم اگر...
حالا من همان دیوانه شهره شهرم،،،
چشمانم تار شدند،
دستانی قوی گلویم را میفشارند...
اگر نباشی،فردا تیتر اول روزنامه ها خواهی خواند:
زنی بر اثر بغض گرفتگی مُرد.
دلم اندکی باران میخواهد و تمامِ تو...
در قصری بلندتر از قصر اسارت راپونزل اسیر شده ام...
حتی موهایم هم به زمین نمیرسند...
باز هوای با تو بودنت به سرم زد و باران بارید..
سرد است،نبض ساعتم آهسته میزند،،،
میترسم تا آمدنت بایستد😔
باران دارد فریاد میزند حالم را...
میخواهم تو که آمدی،باران هم باشد...
من و تو و خدا وباران؛
یک میهمانی چهار نفره.. زود بیا...
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیبا و پر احساس