چهارشنبه ۵ دی
اسیری بین عابرها شعری از خدیجه حلیمی
از دفتر شعرناب نوع شعر مسمط
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۲ دی ۱۳۹۴ ۱۵:۰۰ شماره ثبت ۴۳۸۴۴
بازدید : ۶۴۷ | نظرات : ۲۲
|
آخرین اشعار ناب خدیجه حلیمی
|
به نام هستی بخش هستی
***
نـفـس در راهپـیـمـایی ، زند فـریاد بـیـدادی
که فردایت فنا شد در همان روزی که دل دادی
دوباره می شوم عاشق ، پیامی می دهم عادی
"سلام ای عشق دیروزی،منم آن رفته از یادی
که روزی چشمهایم را، به دنیایی نمی دادی"
تویی امثال لیلی ها شدی بانوی رویایی
که گاهی از کنارم رد شدی شاید اهورایی
شبیه روز مهتابی به آن امواج دریایی
"سلام ای رفته از دستی،که میدانم نمی آیی
و میدانم برای من،امیدی رفته بر بادی"
هنوزم همدمی نیست ، هنوزم اوج دلداری
خیالی هست در دنیای دلتنگی ، وفاداری !
به پایان آمدم با یک نگاهت در روزگاری
"به خاطر داریم ایا ؟ به خاطر دارمت آری
سلام ای باور پاکی که از چشمم نیفتادی"
غزل ها بر زبـانم داشـت حـرفـی در فـرامـرزی
و حالا نیست درذهنم ،نه خطی نقطه ای رمزی
چه زیبا ! سرو بارانی، که در یک فصل پائیزی
"اسیرعشق من بودی،زمانی..لحظه ای.. روزی
رهایت کردم و گفتم پرستویم تو آزادی"
نگاهم را نخواندی حیف ، گفتم که بمان قمری
تو هم رفتی نپرسیدی سوالی ، پس چرا فوری؟
نوشتم نامه ای شاید که برگردی شود خیری
"نوشتی بی تو میمیرم ،خرابت می شوم عمری
کنون فردای دیروز است ببین حالا چه آبادی"
و حالا این منم ...طـوفـانِ ابیات خراســانی
ندارم لحظه ای یاور ، تو مـیـخـوانی به آسانی
نگاهم را به یاد آور، که اشک ریخت پنهانی
"سکوتم را نکن باور، خودت هم خوب میدانی
که در اشعار من چیزی شبیه داد فریادی"
سلام ای اسـیری بینِ عابر ها ...که نشــنـیـدم !
خداحافظ که گفتی تا ... لباس قــبر پوشـیدم
و چون قطره ی باران از درونِ خاک جوشیدم
"حقیقت زهر تلخی بود که آگاهانه نوشـیدم
از این هم تلخ تر باشی همان شیرین فرهادی"
***
#حلیمی
( تضمین شده با غزلی از محمد رضا نظری )
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.