اندکی کم....اندکی بیش
به شب بگو
فاصله نیست
ناخوانده از غروبی دیگر
چراغی بیافروختیم
با یک چشمک ستاره
جای نور ماه
پشت پلک انتظار
هم نفس شب
با خیال خوب
در این بهاری که می بارد
این گونه او هم خاموش....
با تحمل های مبهم
از مرداب تا نور
عاطفه لبریز.....
پا به ماه تقدیر
با اسطوره بیدار آوازهایی
مثل شبی آفتابی
در تقویم ناتمام
هزار خورشید تابان
نزدیک و دور
با خاطرات خوب
در قیامت های دلتنگی
آرام و پابرجا
پروانه ها خواهند رقصید...
از جنس خاک
تا ایجاز....
چشم سکوت خدا
نگاه می کنم
وقتی که خوابم نمی آید
اندکی کم...اندکی بیش
تا آنجا که نگاه بر زمین می افتد
دیوانه وار سخن خواهند گفت
غزلباران درهم یک غزل
ستاره چشم های تو
چشم های آبی شب
من به توان تو
تا بینهایت عشق
مات و مبهوت....
این قمار بی برنده!
سفر فاصله ها
گفتگوی من و دل
در نامه هایی
که هیچ وقت ننوشتم
از آن تنهایی ها که بوده ام......
من خاموشی را
از یاد برده ام!
چه فرقی می کند فردا
نور پنجره از دشت آید
یا از ته نمناکی حبس زندانی تاریک
بر کجای زمین نبض می زند
یا که خاموش در عمق زمین
یک لحظه فریاد می کشد
نزدیک سطح آشنایی که غریبه است
فال نیکی آمد...برخیز!
به فراسوی آسمان
چگونه از سر بگذرانم....
ای بی گناه ترین رقص
به دیدارم بیا
نزدیک و دور
همه حال و هوای من
نوستالژی....و پاییزی دیگر
اگر از زمین به آسمان
نگاه کنی........
پ.ن:
خیلی دوست داشتم چیزی بنویسم....
اما چیزی نداشتم......
آخر پی نوشت....
بهترین جایی است که....
می توان نوشت......
تقدیم می کنم این سروده را به مسیحای گرامی و برادرم....و امیر جلالی دوست خوبم