چهارشنبه ۳۰ آبان
متعجب شعری از پرنی آن
از دفتر خود _تراش نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ جمعه ۸ آبان ۱۳۹۴ ۱۴:۴۷ شماره ثبت ۴۱۷۳۸
بازدید : ۴۱۹ | نظرات : ۱۰
|
|
ساعت ها عقب و جلو میروند
و دوباره این دخترک پاییزی
متعجب
به راز ساعت ها خیره میشود
....
اگر هر روز همین باشد
دیگر شعری جای ندارد
شعری احساس ندارد
...
متعجب به دود ماشین های در حال تردد
که کمی بیش نیستاند
خیره میشود
شالش که بیوفتد
متوجه میشود
باد هم
متوجه ی اوست
و باز یک لبخند از سر تعجب
...
نشسته در کافه
دود و خنده
یک قهوه در دست
یک سوال در ذهن
و باز هم متعجب
...
باز میرود جای همیشگی
یک خیابان باریک
یک خانه ی کوچک تاریک
پرده کنار میرود
باز هم ان مرد دیوانه
در حال زمزمه ی افکار خود
در کوچه
و باز هم این دخترک پاییزی
متعجب
...
ساعت ها که میگذرند
به دنبال یک سوالند
سوالی که اکنون در حال فرار از ساعت است
و می رود ...
...
و ان دخترک پاییزی متعجب
منم
که هنوز نمیداند
پاییز با خود درگیر است
چه برسد به او
پرنیان
94/8/2
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.