ای امامِ انقلاب و خون سلام
کُشته ی لب تشنه بر هامون سلام
کُشته گشتی تانمیرد دینِ دوست
بر جهان آئینه شد آئینِ دوست
از دَمِ تیغِ تو می بارد حیات
بانگِ یارانِ تو تفسیرنجات
هرکه یک شب ساکن کوی تو شد
از خودش برگشت ، رهپوی تو شد
برسرکوی تو مردان صف به صف
تابگیرند از تو صهبای شرف
صد هزاران صادق دیر جنون
جان فدایت کرده با لبخند خون
میزبان سفره نوری هنوز
شعله بر شبهای دیجوری هنوز
تشنگی های تو در ما زنده باد
آتشت سوزنده و سازنده باد
آبِ تو، ای تشنه آبِ ساده نیست
صورتِ برجامِ گِل افتاده نیست
کیست جز تو مظهر عشقِ تمام
ای امامِ مرد های با مر ام
راه تو با پای لرزان ساز نیست
مرد شمشیر تو مشت باز نیست
هرکه گامی با توباشد همسفر
آسمانی می شود بی بال وپر
هرکسی عشق تو آ مد درسرش
سربلندی می وزد از دفترش
هرکسی مهر تو شد نور دلش
جز محبت نیست سهل و مشکلش
دل که بر بام تو یا هو می زند
با لب تو حرف با او می زند
هرکه از میخانه ات جامی گرفت
شهره شد نامش، سر انجامی گرفت
آسمان پیش قدمهای توخم
کفرو دین نقش تو را زد برعلم
پرچمت برج کلیسا را گرفت
دست تو دست مسیحا راگرفت
سرفرازان به ایمان تو مست
سالها در سنگرند و سربه دست
دشمنان خود را به کوری می زنند
حرف های سست و صو ری می زنند
انقلابت را تماشا می کنند
عشق می بینندو حاشا می کنند
لشکر دشمن پریشانی گرفت
از رها وردش پشیمانی گرفت
شد سر هستی تنی که سر نداشت
تشنه ساقی بود وکس باور نداشت
با نفس های خوش ای روح نسیم
فرقه می سوزد به وحدت می رسیم
تا گل صبح تو سر زد از وجود
هر گلی هستی زد و مستی سرود
ای به تصو یر زمان زیبا ترین
وی به نظم و نثر ما شیوا ترین
بوی اسفند تو شهر آشوب شد
آتشت بر هرکه زد محبوب شد
لاله بی رنگ تو اصلا لاله نیست
خط فرهنگ تو بی دنباله نیست
عطر گلهای خدا فصلی که نیست
لاله زار کربلا فصلی که نیست
پرچمت حاشا که افتد بر زمین
روی پیمان تو می چرخد زمین
آب از آتش نمی گردد عدم
از خروش باد دریا را چه غم
بادو طوفان موج را جان می دهد
ظاهرا بوی پریشان می دهد
اشک وآه وحسرتم بی خویشی است
نا له هایم ناله ی درویشی است