شاعر آيينى
از كوچه ها گذشت حسابش كتاب كرد
ديد آن عَلَم به خيمه و قدرى شتاب كرد
جمعى ز شعْرِ او به سر و سينه ميزدند
جامى ز عشق كرب و بلا پر شراب كرد
يك گوشه اى نشست و به تاريخ دل سپرد
شد اشك او روان هوس شعر ناب كرد
با احترام رخصتى از محتشم گرفت
يك بخشي از مقاتلش او انتخاب كرد
شعرى سرود شاعر محزون براى يار
با ذكر" السلام " به اميرش خطاب كرد
مولاي بي كفن سر و جانم فداىِ تو
با نامِ حضرتش دل جمعى كباب كرد
آهى كشيد به ياد علي اكبر حسين
كز مرگ خود به قلب پدر اظطراب كرد
بعد او نوشت قصهء شبه حسن كه با
"احلىٰ من العسل" شه خود را مجاب كرد
نزديك شد به واقعهء دست و مشك و تير
ناليد و بس شكايتِ دل پيشِ آب كرد
بيتى براى طفلِ به گهواره اى سرود
يادي ز لحظه هاى عزاى رباب كرد
"هل من معين" حجت حق قلبِ او شكست
چون او نظاره بر سپه بي حساب كرد
آه آن زمان كه شمسِ ولا السلام گفت
زينب به ناله اش همه عالم خراب كرد
از قهر آسمان و ز ظلمِ فرات گفت
با جامِ اشك و سِحْرِ قلم انقلاب كرد
شد اين غزل دفترى از ماتم و عزا
از خواندن روضهء باز اجتناب كرد
سليمى
ساعت ٢١/٤٥ مورخه شانزدهم مهرماه ١٣٩٤