دلیل سرودن شد
داغی که زلزله سال 1391 در آذربایجان
بر دل ایرانیان نهاد
گنج پنهان
بخواب ای کودک نازم
بخواب ای اوج آوازم
بخواب ای غنچه،
نشکفته ، وداع زندگی گفته
به دامان زمین بر خاک
گنه ناکرده پاک پاک
که مادر
دانه دانه
پاک کردست
که مادر
با سر انگشتان بی تابش
درون مجمعه
از هم جدا کردست
خاک را از سنگ
مبادا سختی سنگی
بدرد آرد سرت را
آخ...
مبادا ریز ریگی
آن تن نرمت بیازارد
نخوابی و شوی دلتنگ
برایم آرزوها بود در این سینه تنگم
و حتی پیش تر
از آنکه مهمانم شوی
مهمانپذیرم را
***
از آن روزی که مهمانم شدی
در دل
ربودی دل ز یک مادر
و خندان شد لبانم
از وجود آن دلِ در دل
****
تورا میبخشم
تو را میبخشم اما
هر کس دیگر بجایت بود
هرگز تن نمیدادم
به بخشیدن
نه اشکی بر رخم جاری
نه حتی
خم به ابروئی
برایم آرزوها بود در این سینه تنگم
و حتی پیش تر
از آنکه مهمانم شوی
مهمانپذیرم را
***
اتاقی زرد و عنابی
و نقش آسمان آبی
به این سو روز
به آن سو شب
ستاره- ماه آویزان
به بخشی از اتاق
با نور مهتابی
و در پائین آن گهواره ای
چوبی
درونش بستری
باروکش رنگی
عروسکهای رنگارنگ
و کفش سوتکی
قلبی
و دمپائی
چه زیبایِ تماشائی
و در ایام دلتنگی
درون باغ رویائی
زبان غمگین و حزن آلود
بیا ای کودکم
دیر است
نمیآئی؟
برایم آرزوها بود در این سینه تنگم
و حتی پیش تر
از آنکه مهمانم شوی
مهمانپذیرم را
***
بیا ای کودک نازم
بخواب بر سینه مادر
بخواب آرام در آغوش
بخواب ای پاره مادر
ز خوابت گشته ای بیدار؟
بیا شیرت بخور
شیری به نوش جان
نکن با گریه امروزت ، کامت تلخ
خوش دیدار
گشا آن غنچه لبهایت
بخندان روی زیبایت
که این لبخند باید تا همیشه
بر رخت باقی نمایاند
برایم آرزوها بود در این سینه تنگم
و حتی پیش تر
از آنکه مهمانم شوی
مهمانپذیرم را
***
سر انگشتم به دستت گیر
تن زیبا ز کف برگیر
بیا تاتی بیا پاپی
بیا تاب تاب عباسی
به این دستت نزن جیزه
و آب جوش سر ریزه
ببین مو هاش چه ویز ویزه
عروسک نی نی ریزه
بیا اینجا نرو آنجا
بشین اینجا نشین آنجا
***
بگو ماما - بگو بابا
بگو آب و بگو دریا
بگو جوجو بگو دادا
چه زیبا - بچه ماما
برایم آرزوها بود در این سینه تنگم
و حتی پیش تر
از آنکه مهمانم شوی
مهمانپذیرم را
***
بیا ای کودک نازم
کتابت را گرفتم جلد
بیا این دفتر زیبا
و رویش اسم تو بر جا
بیا امروز آب باباست
نخستین درس در هر جاست
مامان رفته تو بازاره
تو دستش زنبیلی داره
بابا رفته به اداره
بابا رفته سر کاره
بابا آب داد
بابا نان داد
و مادر چیز دیگر داد
وجودش داد و مهرش داد
برایم آرزوها بود در این سینه تنگم
و حتی پیش تر
از آنکه مهمانم شوی
مهمانپذیرم را
***
ببین ای جمع و این تفریق
ببین این ضرب و این تقسیم
غروب آمد
من و تو جمع با بابا
درون خانه ی
مهر و محبتها
سحر شد هر یکی بر کار خود تقسیم
پدر در حجره بازار
و مادر پرسه در باغ محبت
آبیاری گل و گلها
بیا صبحانه
این نان و پنیرو لقمه ای کوچک
بخور ناز دل مادر
بخور ای مهربان کودک
بپوش این شسته رختت را
تمیزش شسته ام آن را
بپوشش
دوستت الان میآید
برایم آرزوها بود در این سینه تنگم
و حتی پیش تر
از آنکه مهمانم شوی
مهمانپذیرم را
***
برایم آرزوها بود
تا آنجا که بینم
کودکانت
رقص و شادی
پایکوبی
بازی و یک قصه از اول
و القصه
چه گویم کودک نازم
چه گویم بالکِ بشکسته امید پروازم
برایم آرزوها بود در این سینه تنگم
و حتی پیش تر
از آنکه مهمانم شوی
مهمانپذیرم را
***
تو را میبخشم
تو را میبخشم اما
هرکس دیگر بجایت بود
هرگز تن نمیدادم
به بخشیدن
نه اشکی بر رخم جاری
نه حتی خم به ابروئی
تو را میبخشمت
هر چند
هم دل را ربودی
هم ربودی آرزوهایم
ربودی دلخوشی هایم
ربودی زندگی را
نازنینم را
ربودی آن دل نازی
که در دلخانه مهمان بود
عزیزی بود
جان بود
جان جانان بود
ربودی هر چه بودم را
و گنجش میکنی
بر خاک
بر خاکی
نشانش سنگ
و حکاکی
به خطی
از خط زیبای لبهایت
نشان کردست
بر روی نشان گنج
که اینجا
گنج پنهان است
که اینجا
گنج پنهان است
برایم آرزوها بود در این سینه تنگم
و حتی پیش تر
از آنکه مهمانم شوی
مهمانپذیرم را
**********************
مسعود خلیق اخلاقی
اولین روز بهمن سال 1391