بزن باران که من دلتنگ هستم
ببار ای ابر تیره
زمین تشنه را سیراب کن
در این دنیای بی رحمی که فصل سرد و توفان زا
حکومت می کند بر کل عالم
دراین ایا م تلخی که
برادر تشنه ی خون برادر هست
درون خانه ها حتی شرافت هم فروشی شد
غذای روح آدم ها فقط خون است
دراین جا قحطی عشق است می دانی
هوا دلگیر و من چشم انتظار م تا بباری بر کویر قلب تنهایم
بزن باران نوازش کن تن رنجور مردم را
جهان حال بدی دارد
هنوزم نسل قابیل است جاری
صداقت ،عشق،مردی واژه هایی خالی از معنا
کسی از حال همسایه سراغی را نمی گیرد
هوا ابری دلم ابری تمام شهر ما ابری
بزن باران نوازش کن زمین تشنه را شاید
طراوت باز بر گردد
هنوز از چاه یوسف های بسیاری
گریزان گشته اند از نابرادر های همچون گرگ
وقارون همچنان برتخت شاهی می نشیند
وفرعون زمان برروح انسان ها شبیخون می زند
هزاران مار دوش اژدها پیکر برای خودن مغز جوانان کورس می بندند
جهان حال بدی دارد
بزن باران بزن باران که من حال بدی دارم