هر که ز عشق بَر گرفت ، محو و عدم نمی شود
بی ادب حرم شکن ،که محترم نمی شود
بر در دوست سجده کن، مرد بلند اقتدار
قامت مرد، نزد هر ناسره خم نمی شود
همسفرِ کبوترانِ زنده دل مگر شوی
جغد و کلاغ و شب پره مرغ حرم نمی شود
شیر و شغال و همسری ؟ باور ابلهانه است
گربه ی مست با صدا شیر دژم نمی شود
چنگ به ماه می زند از سر غیرتش پلنگ
یوز اگر گرسنه شد دزد کلم نمی شود
هر نفسی سلیم نیست ای پسر شکسته دست
کهنه گدای دور ه گرد اهل کرم نمی شود
زنده به موج می زند تا بدهد به مرده جان
مرده ز ترس زلزله وارد بم نمی شود
ای نفس حیات کش ،این همه نقش غم مزن
در دل حق پذیر ما ، غصه ورم نمی شود
تا نروی به جنگ خود فتنه نمی شود خزان
گر بکُشی جرقّه را دود علم نمی شود
قاطی هم نمی شود روغن وآبِ بی دغل
کفر و نفاق ، بی جهت جمع به هم نمی شود
نیست فضای موعظه ظلم زحد گذشته را
تا نبری به تیغ دست ، رفع ِستم نمی شود
گربه ی حیله میدرد سینه ی شیر خواب را
دوست زدست دشمنش کشته ی سم نمی
ای نفس غزل سرا بگو به غیر و آشنا
اهل ریاضت رسا گنده شکم نمی شود
نقش کشید و پاره کرد هر که به نَقش شهره شد
هر که نوشت و خط نزد مرد قلم نمی شود