آغوش تو، حسِّ نسّتالژی دارد
هر واکنشی با تو،انرژی دارد
با وزن لبت گرم کن این قافیه را
به سردی شعر ،لب آلرژی دارد
**
ساقی و پیاله را به یکجا خوردی
امروز به ساز نوحه ،فردا کُردی
از طایفه رومی وبا وصلت زنگ
خرما و خدا را تو به یکجا بردی
****
در فال تو من ضمیمه و پیوستم
ازجام تو می نخورده باشم مستم
این سوروجودی مرا نقض نکن
با فکربه تو، نتیجه شد"من هستم"
****
در سینه نخست دلخراشی کردی
طرحش همچون شکسته کاشی کردی
امروز کجا کشیده کارت ای عشق
برصورت او اسید پاشی کردی
*****
عشق است، به برهه ی نزول افتاده
بین من و خنده، ویرگول افتاده
حلوا شده غوره ،صبر کی می آیی؟
ایوب دگر از کت و کول افتاده
*****
بیهوده به گوش کر خبر می دادم
به قایق گل نشسته پر می دادم
مظنون به صحنه بر نمی گردد و من
پشت سرش آب را هدر می دادم
******
این بار مرا بدون او...؟ باشه بکش
یک جسم بدون روح ، یک لاشه بکش
نقاش ، ولی به جای رقص قلمت
بر تابلوِ صورت من ، ماشه بکش
******