گر به بالين من آيى به شبى يا سحرى
دردهايم بزدايى دل و جانم ببرى
گر به بالين من آيى به شبى يا سحرى
دردهايم بزدايى دل و جانم ببرى
اى تو موضوع تمام غزل و مثنوى ام
پا بِنِه در غزلم بار به شعرم شررى
چه شود تا بدمى روح در اين بذر دلم
تا به أنفاس مسيحائى ات آرد ثمرى
ره نما تا شود اين دل به مسير يمِ تو
تا شود حاصلِ درياى تو او را دُررى
خود نشانم بده اى شاه ره منزل خويش
تا نمايد دل من سمت شما هم سفرى
گر عنايت كنى اى دوست بر اين سائل خود
از غم و غصه و اندوه نَمانَد اثرى
وآنگهى مرغِ دلم رو به شما پر بكشد
سائلت توبه كند او شود عبدِ دگرى
روسياهم شه من سائل هر خانه شدم
غافل از خود شدم و حالِ دلم خيره سرى
از خودم خسته و امّيد تفضل دارم
شهريارا بنما كوىِ دلم يك گذرى
خوبم ار بد صنما متصِّفِ نام توام
عيب باشد بسپارى تو مرا بر دگرى
گر بپرسى كه چه آورده ام اى كانِ كَرَم
فاش گويم دل بشكسته و يك چشمِ ترى
سليمى
ساعت ٢٢/٢٠ شب جمعه مورخ ١٤ ام خرداد ماه ١٣٩٤
اى تو موضوع تمام غزل و مثنوى ام
پا بِنِه در غزلم بار به شعرم شررى
چه شود تا بدمى روح در اين بذر دلم
تا به أنفاس مسيحائى ات آرد ثمرى
ره نما تا شود اين دل به مسير يمِ تو
تا شود حاصلِ درياى تو او را دُررى
خود نشانم بده اى شاه ره منزل خويش
تا نمايد دل من سمت شما هم سفرى
گر عنايت كنى اى دوست بر اين سائل خود
از غم و غصه و اندوه نَمانَد اثرى
وآنگهى مرغِ دلم رو به شما پر بكشد
سائلت توبه كند او شود عبدِ دگرى
روسياهم شه من سائل هر خانه شدم
غافل از خود شدم و حالِ دلم خيره سرى
از خودم خسته و امّيد تفضل دارم
شهريارا بنما كوىِ دلم يك گذرى
خوبم ار بد صنما متصِّفِ نام توام
عيب باشد بسپارى تو مرا بر دگرى
گر بپرسى كه چه آورده ام اى كانِ كَرَم
فاش گويم دل بشكسته و يك چشمِ ترى
سليمى
ساعت ٢٢/٢٠ شب جمعه مورخ ١٤ ام خرداد ماه ١٣٩٤