خیانت

لقمه ای نان وپنیر، با خویش برد

باز تنها، همسرش صبحانه خورد

گفت امروز دیر می آیم کمی

در دلش ثانیه ها ر ا میشمرد

......

در خیابان بود، موبایلش زنگ زد

ریتم تند شیش و هشت، آهنگ زد

باز....  بود آن یار جدید

طبق وعده، سر ساعت، زنگ زد

......

سلام، خوبی؟ چه خبر ؟ کجایی تو؟ِِ

واسه چی اینقده بی وفایی تو

پاسخش را مرد داد با خنده ای

قربونت برم چقد بلایی تو

امروزتنهام، بیا  اون رفته سفر

حسشو داشتی ما هم میریم ددر

یا اگه خواستی توخونه میمونیم

خیالت تخت ،نمیشه هیشکی خبر

....

وارد آن خانه مذبور شد

همنیشن با دلبر مذکور شد

گفتگو با خنده هایی قاه قاه

سرخوش و دیوانه و مغرور شد

بوسه وآغوش و.....دیگر بگذریم

مصرع بالا کمی سانسور شد

گیج و گنگ از کار خود ترسیده بود

پس سراسیمه از آنجا دور شد

هم پشیمان بود، از آن حادثه

در خیال خود کمی مسرور شد

سالهای سال وجدان درد داشت

آخ لعنت، وصله ا ی نا جور شد