آیینه ام را بشکنم یا نشکنم
از نگاه بی قرارش بگذرم یا نگذرم ؟
از دو چشم اشکبارش بگذرم یا نگذرم ؟
بر غزال پیر عمرم ، زخم زد صیاد مرگ
بی تفاوت از کنارش بگذرم یا نگذرم ؟
..............................................
مانده ام آیینه ام را بشکنم یا نشکنم
همدم دیرینه ام را بشکنم یا نشکنم ؟
آن که در هر چین این صورت نشانم می دهد
درد ها ی سینه ام را بشکنم یا نشکنم ؟
.........................................
با خودم چندی است در آیینه ام بیگانه ام
با غریبی ناشناس اما چرا هم خانه ام ؟
می روم در سرسرای قصر رویا های خویش
باز در آیینه می بینم که در ویرانه ام
............................................
اینک از تصویر عریان حقایق خسته ام
از عبور تند و بی رحم دقایق خسته ام
بر خلاف رود دنیا بس که پارو زد دلم
دیگر از تنها نشستن کنج قایق خسته ام
............................................
چشم را می بندم و خود را تماشا می کنم
نقشِ در آیینه را اینگونه حاشا می کنم
می گریزم از حقیقت با ندیدن های خود
من ، فرار از او که می گوید :" به خویش آ " ، می کنم