من از شعار به شعور خواهم رسید
( صفحه دهم )
قلعه به دستان ابابيل رسيد
طعمه به دامان عزازيل رسيد
نام وزيران به زبانها فتاد
قرعه اى افتاد و زيانها فتاد
شاه به ميدان شد و عورت گرفت
عورت خود بر سر و صورت گرفت
آه كه شب را به سحر باختم
من سپر از بهر خطر ساختم
تا كه زنم بر دل شطرنج خويش
پاره كنم جدول پر رنج خويش
سفره ى دل پر شده از نون او
نوك قلم بر رخ مجنون او
رخ بنما تا كه روم در سجود
بود تو بوده است ز ازل در نبود
دف بنواز اين قلم اندر سماست
رقص قلم معنى ذكر و دعاست
تا قلم از آتش تن در گرفت
سوز درون نام تو از سر گرفت
كى شود از دار تو من پر كشم؟
از سر ديوار برين سر كشم؟
بى خردان دانه به انبان كنيد
پشت به آزادى و قرآن كنيد
قبطه به قارون زمان مى خوريد
هر چه كه او خورده همان مى خوريد
هر كه ز دل ديده ى حق بين گرفت
ديده سر را گل سنگين گرفت
من كه شدم لات و هبل پيش من
زانو به زانو شده هم كيش من
ظرف تهى گشته ام از بى كسى
بى كسى ام باعث دلواپسى
صبر من از دامن ايوب نيست؟
كورى ام از ديده يعقوب نيست؟
كورى چشم علت بينايى ام
ديده ى موسايم و سينايى ام
بى خبر از شام غريبان شدى
هم ره داروغه و سلطان شدى
اين گره از ما به طناب آمدست
دار مكافات ثواب آمده است
هر كه تفاخر به مساكين زند
دست به دامان شياطين زند
باقر رمزی باصر
ادامه دارد . . .