بَقَر بنِ حمار ! یک چندی
گر بگویم چگونه ، میخندی
رفت در کوزه تا که فکر کند
آنچه را فکر کرده ذکر کند
خیس خورد و سوادش اندر نَم
آب رفت و بشد همه ، کم کم
خواست تا برجهد از آن کوزه
با سر اندر فتاد بر پوزه !
گفت : یارب کمک نمای مرا
من در این دام کرده ای تو چرا ؟
هاتفش گفت : « التماس دعا ! »؛ !
مردِ بی عقل و هوش را چه بها؟!
صاحبی ؟ باش صاحب خِرَدی
بی خرد ره به هیچ جا بَرَدی ؟
پس بخوان ! پیرگاو ! بیش از پیش
که خرد نه به عینک است نه ریش !
پ . ن . حیف است که اوقات شریف و گرانبهای برخی از شاعران بسیار با محبت ، به ویژه برخی از بزرگترین شاعران ، صرف ِ کامنت های مکرر « خوش آمدید » و نظایرِ آن ذیل صفحه ی ابن کمترین شاعر ، و در باره شعری چنین ناقابل شود ؛ تمنٌای مؤکٌد دارد بنده را شرمنده این احسان ِ « بیش از حدٌ » خود نفرمایند . اظهار نظرات حکٌ و اصلاح و تصحیح و تکمیل را با جان و دل می خوانم ؛ امٌا به احتمال قریب به یقین ابدا" عمل نمی کنم ! . کپی پیست ها را به مصداق « هرچه از دوست می رسد نیکوست » روی چشم چپم می گذارم ! .