افتاديم بي هيچ جاذبه اي در تبسم سيبي كرم خورده ...
وقتي كه نيوتون در لابلاي كاغذهاي كرم خورده مثنوي رقص سماءرا خواب ميديد..
حالا وقتي در نقاشيهاي داوينچي شنا ميكنم بيشتر يادم ميايد از سجده نكردن ابليس تا اكتشاف مزخرف كريستف كلمب ...
ديوار ميشويم به بلنداي چين ميان بودن و نبودن ..مسئله اين نيست نه .....
نگاه كودكان معصوم را در شكم مادرانشان به مرگ محكوم ميشوند .....كاش هيچ وقت صهيونيسم بالا نمياورد استفراغ شوم داعش را ....
زمين آبستن درديست بغض الود و ما همچنان ميدانيم ...قرآن را روزي كه بر سر نيزه ها خاك ميخورد وامروز روي طاقچه ها خاك ميخورد ....
من چقدر خوابم ميايد ولي مگر ميگذارند كرمهاي دو سر آغازين داروين .....
كاش سلولهاي بنيادين وسوسه را قاب ميكرديم تا براي هم بمانيم به دور لبخند مادمازل ژكو...
كسي چه ميداند اكسيژن كيلويي چند است در خفقان بي بديل شرارت ...
{ما مثل مردگان هزار ساله به هم ميرسيم و انگاه خورشيد بر تباهي اجسادمان قضاوت خواهد كرد ..}
من هيچ سگ ولگردي را نديدم كه بو كند سه قطره خون را در مردار جنونهاي شهوت
باز هزار رحمت بر پدر فروغ كه هر روز ميگويد ......نام آن پرنده خوشبختي كه از قلبها گريخته ايمان است ايمان