بازارکتاب
نقل می کرد فلان ابن فلان
هیچ چیزی بخدا نیست گران
هرکه باور نکند کور کر است
چون ندارد خبر از وضع جهان
تخم مرغ وسبدی از کالا
هر کجا بود سلامم برسان
پای تحریم وسرش خورده ترک
بشکند دستی که شد آفت جان
شده بد گرچه کمی حال کتاب
ناشری هم زده قفلی به دکان
فست فوذی عوضش سکه شده
روز وشب هی بخرد ساختمان
بی سواد است که این رتبه گرفت
نه معلم که شود هی نگران
دکترا هم که بگیری تو ولی
الکی پس تو نگو درس بخوان
چه کتابی تو بخوانی هنر است
یا کجا چون که مهم است مکان
از قضا در بغل کافی شاپ
پر طرفدار شده درس زبان
رونفی یافته هر گونه کلاس
داغ داغ است لب سوژه ی آن
تو زبان ، خارجه آیا بلدی
نه که خود را به کلاسش برسان
چه کنی گر تو بخواهی فردا
نا خدایی بشوی یا ملوان
میل کردی که تو بالا بروی
مثلا تو بشوی یک خلبان
بشوی یا که به کشتی تو سوار
پس بدو کن ،نکنی تا که زیان
واقعا کار چه راحت شده است
همزمان پس تو بخوان چند زبان
مرغ را سرچ کنی می بینی
هم کتاب و قلم وسینه و ران
خسته از کار زبان تا که شدی
سیب و لیمو بگذاری به دهان
پوستش کن ، بمکش ، وقت نشد
پس بمالی تو فقط دست به آن
چه کلاسی ست خدایا شده باز
می کند پیر مرا نسل جو ان