آهسته در گوشم بگو این جمله را مادر :
" دختر ! نمی بینی مرا تا سال ها دیگر "
" زن می شوی وقتی که داری می روی از شهر... "
حتی بگو در گوش من چیزی از این بدتر
بگذار تا باور کنم تقدیر من این است
تا خو بگیرد تا ابد با غصه این دختر
از کوچ در آغوش شب چیزی بگو امشب
ای زندگی ! تا مرگ را باور کنم..باور
من شکل غم هستم ؟ نه ! غمها شکل من هستند
ما شکل هم هستیم... این فرقی ندارد در...
فرقی ندارد من کجا می خوابم این شبها
در بستری از درد یا کابوس زجرآور ؟
اوقات من پر میشود از بی تو بودن ها
هر لحظه با اشعار بغض آلود این دفتر....
پ.ن :
هر چند داری می روی از پیش دخترها
تا دربیاری یک سَری از بین این سرها
هرچند...اما آرزو دارم نباشی زن
یک زن نباشی تا نباشی مثل مادرها
ای دخترم برگرد تا هرگز نباشی زن
یک زن نباشی مثل من یا مثل خواهرها (ت)
وقتی که زن باشی تو باید مَرد باشی..مَرد
...هرگز نباشی مثل زن ها... مثل دخترها
در فکر پروازی ولی بی بال و پر هستی
هی دوست داری بپری مثل کبوترها
از آینه صدبار میپرسی که زیبایم ؟
هر لحظه می ترسی مبادا از تو بهترها.....
وقتی که زن باشی...