سود خير
در سئوالي شد رفيق از سود خير
پرس و جو از آشنا کرد و ز غير
در تعجب بود ازآن چه مي دهدي
از ضرر چون مي تواني وارهي؟
اين حساب و اين كتاب اندر جهان
يك ز نُه كم گشته ده كي مي توان
گفتم او را يك مثال از آن زمين
تا كه شايد دل گرو آيد در اين
چون بخواهي گندمت افزون شود
صد هزاران از كفت بيرون شود
گر نپاشي بر زمين آن دانه ها
كي توان انبار پر شد خانه ها
گفت صد خدمت نمودم خلق را
ناگهان ديدم گرفتند حلق را
جاي نيكي شّر نصيبم شد از او
خير من افزون نمود شّر عدو
گفتم او را آن كُله قاضي نما
بعد از آن با خير و شّر بازي نما
آنچه گفتي خير او اندر ميان
كذب محض است اي رفيق وهمزبان
در طمع از بهر سودي بس كلان
اندرونِ دام گشتي چون خران
گفت آري آنچه مي گويي درست
صد دگر خير است اينجا نادرست
گفتم او را پس برون آور دگر
تا بگويم چون بود خير اي پسر
گفت هان گو از گدا ما را چه سود
گفتمش شادي ز بعد از خير بود
شادي خيرت ز گوهر برتر است
سود آن از سود زر هم سرتر است
گفت مادر را چه سود از كودكش
گفتمش عشق است سود مادرش
گاه سود عشق بيش از صد گهر
يك ازآن ارزد به يك صد سيم و زر
آفرين بر آنكه سود عشق جست
آفرين بر عشق از روز نخست