دفاتر شعر فاطمه رها(رهای رهاتر از قاصدک)
آخرین اشعار ناب فاطمه رها(رهای رهاتر از قاصدک)
|
بی آن که دیده بیند,از دوستان جدا شد
در را به روی خود بست با غربت آشنا شد
می خواست راه خود را,پیدا کند بکوچد
پایش به خانقاهِ مردانِ رند واشد
یاران هم محلی , اورا به طعنه بستند
آماجِ بهت و بهتان,آماجِ ناسزا شد
در خانقاه پیری ,روحی دمید در او
گل کرد طبعِ شعرش,از غنچگی رها شد
آیینه ای به دستش ,آن پیر پاک بین داد
سرگرمِ دیدن خود,در کنج انزوا شد
"خلوت در انجمن"را تلقین گرفت از پیر
بین همه صداها,با خویشش هم صدا شد
از این و آن طلب کرد ,حلاج را ندادند
این گفت:مثلِ من بود!آن گفت مثلِ ما شد!
آلوده ی ریا بود,اطوارِ کهنه رندان
درویشِ نو رسیده ,آلوده ریا شد
از خود فریب می خورد,از کشف هایِ تازه
در سایه روشنِ شطح,تسلیمِ ادعا شد
آبش نرفت آخر با صوفیان به یک جو
از خانقاه دل کند,از خانقاه پا شد
صاحب کرامتی گفت:لب از دعا ببندید
با این که آرزو داشت لب بست,بی دعا شد
یک بار دیگر از نو,افتاده کنج خانه
با خود دوباره از نو درگیر ماجرا شد
در کنج خانه خود را,یک سال زیر و رو کرد
در ذکر یا عــــــــــــلی(ع) رفت,در کار یا خدا شد
در کنج خانه گاهی ,فتح الفتوح رخ داد
در کنج خانه گاهی ,درهای بسته وا شد
از خانقاه و خانه دل خسته بود درویش
درویش دوره گردی رسوای کوچه ها شد
تنها نه خانقاهی,او را نمی پذیرفت
در مسجدِ محل هم درویش روسیا شد
بدنام بود درویش,بد نامِ دوست و دشمن
همت گرفت از ننگ,مس بود اگر طلا شد
عیب و هنر برایش ,مفهومِ تازه ای داشت
درویش,صلح کل بود,درویش,با صفــــــــــــــا شد
خود را نیافت اما,از جستجو گذر کرد
خود را نیافت اما,بی چون و بی چرا شد
روحش به جسم برگشت,جسمش حقیقتی یافت
شاهی که ناز می کرد,هم سفـــــــــــره ی گدا شد
از اوخبر ندارد,غیر خدا کسی هیچ
سیمرغ بود درویــــــش,درویش کیمیـــــا شد
....................
قدر دان حضور تمام اساتید زیبا کلامم هستم
|
زیبا سروده اید . فکر و بیان هر دو زیبا هستند .
دستمریزاد.