سلام و عرض ادب خدمت اساتید و دوستان بزرگوار
شعر ذیل حاصل بداهه سرایی پیامکی من و دوست عزیزم
علی اسماعیلی ست.
ابیات با رنگ آبی سروده بنده و ابیات قرمز رنگ از علی جان است.
***
تا که با خاطره ی چشمِ تو دمساز شدم
محتوایم شدی و قافیه پرداز شدم
من به دربانیِ چشمانِ تو مشهور شدم
تا در آغازِ سحر زمزمه ی راز شدم
بینِ ما فاصله از فرشِ زمین تا عرش است
با پری بسته در اندیشه ی پرواز شدم
در سکوتِ قفس بی کسی ام میگفتم
بی صدا کردنِ تو دلخوشِ آواز شدم
بر لبم مهرِ سکوت است و اسیرِ قفسم
با همین وضع پر از خواهشِ اعجاز شدم
دیگر از فاصله ترسی به دلم نیست، بدان
که در آفاقِ جهان با تو سر آغاز شدم
نازِ چشمانِ تو در حافظه ی چشمم ماند
زین سبب هست که مانندِ گلی ناز شدم
از خراسانِ نگاهت چو تنِ الوندم
در یخِ دوری تو گرگر اهواز شدم
آتش انداختی آنقدر به عمقِ دلِ من
که به سرمای زمستان شرر انداز شدم
مهره ی آخر این بازیِ بی برگشتم
که به دنبال رخت بی سر و سرباز شدم
عشقِ ما گرچه قمار است و به تو باخته ام
با همین باختنم باز سرافراز شدم