خوش آمد دلبر
آمدی خوش آمدی قربان تو ؛ ای دلبرا
باز کن آغوش خودرا در بغل بنما مرا
روز شب در انتظارت بوده ام تا آمدی
حالیا پیشم بمان تر کم مکن هر گز مرا
وه عجب بوی خوشی را میشنوم از سوی تو
این چه عطری هست کرده اینقدر خوشبو ترا
موی مشکین هست اطراف تو ای گیسو بلند
چون کمندی هست انداختی در گردن مرا
خوش خرامان میروی چون کبک اندر کوهسار
من به قربان قدت شایسته میباشد ترا
لب تورا زیبا نموده نیست مثلی مثل تو
پیش لبهات شرم دارد غنچه نشکفته را
هست ابرویت کمانی چون هلال ماه نو
تیر مژگانت ندارد آن پری افسانه را
از نگاهت تیر عشقی را زدی بر قلب من
آفرین بر قدرت بازوی رستم گونه را
در وجودت نیست عیبی و بود لبریز حُسن
کی توانم شرح دهم زیبائی روی ترا
خوش لقائی خوش صدائی و برازنده قدی
شرمسار است سرو، زان قامت رعنا ترا
اشک میبارد زچشمم همچنان ابر بهار
از حضورت شاد گشتم نازنین ؛ ای دلبرا
صورتت چون ماه کامل گرد میباشد ولی
هست خجل شمس تموز از پرتو حُسن ترا
حال من مانند موسی هست اندر کوه تور
از تجلی نور دید بر دامن آن کوه را
افتخار است هر که میباشد تورا یک بنده ای
هست گمنام چون غلامی حلقه در گوشش ترا.