شاید لبخند ماه
هم سکوت کرده
وقتی به تو نگاه میکند
احساسی عجیبی دست میدهد
احساس زیبای است
اما عصیانگر
تو انعکاس از نوری والا هستی.
حفرههای توخالی ِ ماه در اندوه ِ زمین؛
و چهرهی تو
ثابت و بیتغییر.
و نخستین موهبت ِ تو، سنگساختن همهچیز است.
در آرامگاهی بزرگ چشم میگشایم
نمیدانم جرا؟
اما احساس عشقم همیش این را وادار میکند که
به چشمانت خیره شوم.
گفتم انجا هستی عزیزم؟
جواب ندادی... اما میدانم که همان جا هستی
و در حالی که انگشتانت را بر میزِ مرمرین میکوبی؛
با کینهتوزی ات
زنانه گی ام را توهین میکنی،
نهچندان بیقرار اما،
بهدنبال ِ بستهای سیگار میگردی.
و آمادهای
برای جوابهای دندانشکن.
ماه هم زیردستانش را کوچک میشمارد.
روزهنگام اما
چقدر مضحک بهنظر میرسد.
ناخشنودیهای تو
از سویی دیگر،
آمیخته با مهربانی ِ همیشگیات
از شکاف ِ صندوق پستی از راه میرسد.
سپید و خالی،
و گسترنده همچون گاز.
این را هم خوب میدانی که
هیچروزی
خالی از شنیدنِ نام تو نیست.
هرجا هم که باشی،
در حال قدم زدن در جنگل
کار
حنی اگر در حال قدم زدن
در ناوری هم باشی
اما هنوز هم در فکر منی!
اندیشه شاهی.