درو باز كن زنگ در ، خيلي وقته كه خورده
اون جوونی كه زنگ زده ، سالاست كه مرده
ببين هاله ي چشاش ، شبيه هلال ماهه
زندگیش سر اومده ، اون ديگه آخره راهه
درو باز كن و به تن ، رخت مشكيتو بپوش
تن خستشو بردار ، بگیر آروم به دوش
نامه ات دست باده ، كه او بوسیده بود
به جز نامت توي اون ، همه چي پوسیده بود
سال ها بود كه بارون ، شسته بود خطشو
اشكاش روي اسمت ، ريخته بوي عطرشو
از وقتي عاشقت شد ، تو شدي دردي گرون
ولي حتي لحظه اي هم ، تو نبودي نگرون ؟
درو باز كن او مي گرده ، روحش دايم در پَست
درو بستي شايد باشه ، باز هنوز دلواپست
به تنش خاك بريز ، سرگردوني ديگه بسه
سر جاش، هنوز نشسته ، تو نباشي بي كسه
دلا رو آب كرده ، صدای زجه و نفيرش
خدا مرگو فرستاد ، كنارش باشه سفيرش
شايد يار نيز مثله اون ، از زندگي خسته بوده
شايد درها ، با طلسمي روي اون بسته بوده
دو تا عاشق تا ابد ، واسه هم سايه بودند
وقتي مردند پشت در ، تا ابد همسايه بودند
سلطان عشق
18/8/87