مجمل عشق پریشانی من گوش نما
غزلم گرچه بسی تلخ ولی نوش نما
رام ابرام غزل خوانی من یار نشد
تو غزل وار نظر با دل مدهوش نما
سر بی مهری آن یار کش عربده کش
به فغان آمده ام ، چاره ی پاپوش نما
عشق یک سویه ی من ، سرکشی و دوری او
صحنه ی مضحکه ی گربه پی موش نما
سرو پا پویه کنان در طلب کاکل او
آن چنان حمله ی شیری که به خرگوش نما
دین و دل از کف من دور شده ای زاهد
چاره ای بر دل این عبد سیه پوش نما
من چه کردم ، چه خطا دید از اندیشه ی من
کز برایم بکشد تیغ و زره پوش نما
گنهم چیست که دیوانه به من سنگ زند ؟
تو نظر از کرمت با من مغشوش نما
آبرویم شده گندیده تر از مردابی
شده ام در ملأ عام کفن پوش نما
ضجّه ی واعطشا بر دل او چاره نشد
تو نظر بر لب پر تشنه ی بی توش نما
گله و ناله ز معشوق نمودن تا کی
ای تو ساقی به دمی آن مل بهنوش نما
عابدی ضجّه زنان بر در گوشم گفتا
بر در عقل زن و عشق فراموش نما
آتش عشق اهورایی من شعله کشد
آب دلدار بباید که تو خاموش نما
« حنظل » کام مرا شهد لبان تو دوا
بُوَد ای خسرو خوبان سخنم گوش نما