همدم

همدم این دل رسوای من اکنون چه شد ای بانو
غم که از روز ازل مهمان این دل بود و بس
بانو
در این بازارآشفته ندارد دل خریداری
ببین بانو قرارم نیست که میمیرم درلحظه
هوای دل
هوای این دلم ابریست تو میدانی غزل بانو
چه سازم من نمیدانم که ازاین مردم چشمم
عاشق
عاشق عشق تو از فاصله ها میگوید
چکنم چاره ندارم من دیوانه دهر
عالم
ما چه کردیم به عالم همه دیوانه شدیم
عاشق عشق تو بودیم که افسانه شدیم
قرار
قرارم را ربود این بیقراریهای پنهانی
که من میسوزم اندر کنج ویرانه غزل بانو