با درود به عزیزان گرانقدر ، این سروده را بنده در تابستان 1356 گفته ام که اول مسمط بود و تبدیل اش کردم به چهار پاره . از نظر وزن و قافیه ایراداتی داشت که از استاد عزیزی درخواست کردم که اصلاح فرمایند و ایشان نیز بزرگواری کردند که سپاسگزارم .
خون از لب مینا چکید
ژاله صدایش را شنید
غنچه لبش بشکفته شد
با خنده رُخ در گُل کشید
بادی به ناگه در وزید
گل برگ ها افشان شدند
تاراج دست باد ها
در خویش سر گردان شدند
آبی نبود وسبزه ای
تنها نفیر باد بود
نه زنده نه جنبنده ای
از خار و خس آباد بود
خورشید خیره بر زمین
چون کوره ی آتشفشان
شلاق آتش بود و بس
از زندگی هیچش نشان
از زندگی چیزی نبود
گویی جهان ویران شده
اکنون زمین و آسمان
جولانگه دیوان شده
رگ ها همه افیونی است
آرش کجا شد این زمان
از نام دشمن ترس او
دیگر نمانده یک نشان
بانگ ندای ماتم است
بالای بام خانه ها
مادر صدای شیون اش
پیچیده در ویرانه ها
خشکیده خونِ لاله ها
بر خاکِ سردِ این دیار
ای ابرِ رحمت اندکی
بر سرخی تن ها ببار
محبس شده این جا کنون
کو هی هیِ فریاد ها
ویران کنید این بند را
ای از ستم آزاد ها
هر معبری را گزمه گان
بستند چون دیوانه ها
هر مَرد و زن عاصی از آن
فریاد از این بیگانه ها
" تابستان 1356 "