به تو میرسم یه روزی توی این دنیای برفی
من ٌ ساختی با محبت بدون کلام و حرفی
توی اوح اون زمستون میون اون برف و بارون
بودصدای تو وٌ عشق و چیک چیکٌ گریه ناودون
توی اون یخ بستگی ها شعله زد دلبستگی ها
تو شدی پایان اشکٌ درد و رنج و خستگی ها
اون کلاهی یٌ که با عشق تو سر من میگذاشتی
اون همه مهر و جتونٌ که تو قلبم تو می کاشتی
ندونستم ندونستی که چقدر ظاهر فریبه
من و تو بودیم و عشقی که هنوز واسم غریبه
دستایی که ساختی واسم نداره هیچ حسٌ جونی
آخه چوب که حس نداره اینو خودتم میدونی
زیر گرمای کلاهت داره آب میشه وجودم
رفتی وتنهام گذاشتی منی که مال تو بودم
رهگذرهای پیاده رد میشن باز از کنارم
می بینن دارم میمیرم چجوری دارم میبارم
ولی ساده میگذرن از من مث توکه ساده رفتی
ولی اونها خیلی مردن چون ندارن عشق برفی
کلاغا دورم می چرخن چه سیاه حال و روزم
خسته از این آدمکها باز به حاده چشم مدوزم
ولی این فقط خیاله که تو یک روز برمیگردی
پهن شدیم کف خیابون من ٌ قلبم با چه دردی
داد میزنم آی کلاغا شما تنها م نگذارین
بزنین نوک هرچی میخواین منو اینجا جا نزارین
اسامه
مهر 1393