سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 4 آذر 1403
    23 جمادى الأولى 1446
      Sunday 24 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۴ آذر

        سیگار!

        شعری از

        اندیشه شاهی

        از دفتر اندیشه شاهی نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۰ ۰۷:۵۹ شماره ثبت ۳۰۰۱
          بازدید : ۹۸۴   |    نظرات : ۱۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر اندیشه شاهی


        امشب من با تمام هوش و حواسم
        پس از آن‌که آخرین نخ‌های سیگار را کشیدم
        با یک اشاره یٔ تو کنار امدم با همه ی این فاصله ها
        مارپیچ مارپیچ از صحرا و دریا عبور کردم
        با دودی سیگارم دویدم و دویدم به سوی تو
        به آرامی به اغوشت افتادم
        و اخرین نفس هایم را گرفتم
        و تو نمیدانم چرا بالا رفتی
        به گونه‌ای که مهره‌های فیل و اسب شطرنج
        مبهوت آن بودند..
        و حلقه‌های جدید دود سیگارم بر دلم اتش میریزد
        همه دود سیگارم را دنبال می‌کردم
        پر جنب و جوش‌تر از
        سرْانگشتان تو***
        من همانم که در آسمان
        برج‌ها و پل‌ها را رها می‌ساختم تنها برای تو
        با اولین بوسه های اتشین ات
        نسیم هم ناپدید شد
        پنجره و در ها باز شد
        و باد با صورتم بازی میکرد.
        و دود سیگارم بالا و پایین می‌رود

        ***

        اما امشب هیاهوی دیگری بر پاست
        گروهی از اشباح
        مردمی که نمی‌دانند
        این دود از سیگار من است
        در صفحهٔ شطرنج جایی‌که می‌توانی
        به تنهایی احساسی را بسرایی
        با همان پیانوی قدیمی
        و شکّ آن زمان من
        شاید خود تو بودی
        که بازی را نادیده انگاشتی تا به پایان رسد
        و حالا هوای بارانی در پشت در ام
        جنون مرده هم اندکْ تسکینی نمی‌یابد
        اگر باز هم دریابم
        تو خودْ از از رعدِ نگاهِم دور میزنی

        ***
        اما دود سیگارم باز هم می‌پرسد
        شعله‌هایی غم و دردت را جمع کن
        اشک مریز که درد بیشتر از این شعله ها است
        تو خدایی داری که اعتماد را
        و برایت برمی‌انگیزد
        و من مانند همیش
        نه خدایی نه یاری
        و همینطور ناگهان
        هنگامی که کسی یاری می‌کند

        ***
        و امروز تازه فهمیدم
        که می‌خواهی؛ ضربه ی به من بزنی
        و در وحشت می‌افتم
        و کجا میشوم هیچ کسی نمیداند
        عاج‌های دگرگشته در نوری موهوم از برف انبوه
        می‌ماند اما
        و پاداش شب سیب چینی با تو را ِ
        تنها من سزاوار اش هستم
        چه کسی می‌تواند در آیینه‌ای مقعر
        مهرهٔ سربازی را محاصره کرده

        در مصاف چشمان پولادین تو نگاه کند



        اندیشه شاهی.

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر
        ۳ شاعر این شعر را خوانده اند

        Guest

        ،

        میثم الهی خواه(قاصدک باران)

        ،

        طاها محبی (حزین)

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2