يکشنبه ۲۷ آبان
خدا هم گریه کرد با گریه هایم... شعری از حمید لاور
از دفتر فــــــــــراق نوع شعر مثنوی
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۱ شهريور ۱۳۹۳ ۱۰:۴۳ شماره ثبت ۲۹۵۸۹
بازدید : ۱۲۱۱ | نظرات : ۸۴
|
آخرین اشعار ناب حمید لاور
|
مرا دیشب غم هجرت ،صدا کرد
به بالینش چو رفتم ، ادعا کرد !
کشم آخر تو را از دوری او !
به دار ت افکنم با تار گیسو !!
چنان سازم تو را مجنون و شیدا
فراموشت شود هجران لیلا ! !!
به خود لرزیدم اما با شهامت
بگفتم عاشقم تا به قیامت
ندارم باکی از مردن به راهش
کنم جان را بقربان نگاهش
غمت بر جان چو بختک،سایه انداخت
و با اسبش چو تندر ، بر دلم تاخت
نمیدانی غمت با من چه ها کرد
رها در شب، میان کوچه ها کرد
بیا ای مونس روح و روانم
نوای قلب من ،،،،، آرام جانم
ندارم جز تو دیگر غمگساری
امانم را برید،،،،،، این بیقراری
گرفت آتش تنم از درد دوری
مرا آخر کشد این ناصبوری.
S.H.H
✉
امان از درد بی درمان دوری
شبانه گریه و لبخند زوری ....
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.