من قصد تو کردمو رمیدم قلبه خودمو پریده دیدم
آنجا که دلم تپیده دیدم خود را چو دلم پریده دیدم
من عاشقه او گشته بودم با دیدن او خودم نبودم
من همچوکباب روی آتش با دیدن او جلز نمودم
گویی که فهمید حال من را خندیدو ترک گفت انجمن را
گفتم که چرا از پیش ما رفت گفتند که خجل شدآشکارا
گفتم که به او چیزی نگفتم از رفتن او خیلی آشفتم
گفتند که تو چیزی نگفتی با نگاه خود او را آشفتی
گفتم که قصد من خیر است او بود از دلم ربود هست
با اندکی تحملو صبر رفتم به خواستگاری بی جبر
من خواستمش از خانواده گفتند که نیست اینقده ساده
گفتم که منظور از سخن چیست تو شرطو شروطه خود بکن لیست
گفتند که او ته تاقاریست شایسته برای هر جوان نیست
گفتم که منم همچو اویم شایسته برای من چو اویست
گفتند که برو خدا نگهدار زنبیل خودت جای دگر زار
اوهست دختر وزیر اعظم تو چه کاره ای نوکر اعظم
گفتم که دل است وزیر باشد او عشقه من است فقیر باشد
اصلا نذر خودش به من گو تا دروغ تو حالا شود رو
گفتو دله خود شکسته دیدم از خواستن من حتی نزد دم
آن لحظه منم به خود چو دیدن خاکم به سرم با این رمیدن