سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 4 آذر 1403
    23 جمادى الأولى 1446
      Sunday 24 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۴ آذر

        دل مبند _غم مخور_غریبه داند

        شعری از

        سهیل حاتمی

        از دفتر شعرناب نوع شعر افراغ اندیشه

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۳ ۱۸:۰۹ شماره ثبت ۲۸۹۲۷
          بازدید : ۳۶۶   |    نظرات : ۱۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر سهیل حاتمی
        آخرین اشعار ناب سهیل حاتمی

        خوب و بد و زشت و زیبا را ببین و دل مبند
        هرچه را دوست داری، دوست بدار و دل مبند
        تا در این خواب زنده‌ای شادی ببخش دلها را 
        بچرخ در چرخ روزگار، پی ببر اسرار را
        گر که خواهی روی سوی جنت
        چو در بیداری کاه سنگینی کند بر تنت
        بر این خواب دل مبند که جای تو نیست
        خوابت را بساز، مگو مقصر کیست
        ثانیه‌های ما همه ثانیه‌هایی خسته‌اند
        با کور بالی از گناه، بار سفر را بسته‌اند
        در این خواب آمدیم و تک به تک خواهیم رفت
        خوش به حال آنکه پاک آمد و پاک رفت...!
         
         
         
         
         
         
        ای آنکه از دنیا بریدی غم مخور
        خانه‌ات در این حوالی‌ست غم مخور
        همچو سازی در پی ، پیردست روزگار
        می‌نواختی به سازش همچو تار
        دیده بود آن پیردست، بخت سیاه و سیرت
        اما نگفت تا در جوانی کرده باشد پیرت
        کارش بازی کردن بود و هست
        تا در آن وقت که اقبال شکست
        همچو از تن می‌رود، گویی چه بود
        در جوانی دلخوشی‌هایم ربود
        گفتمت ای دوست این کارت خطاست
        دل مبند دلت دریایی کبریاست!!!
        رفت و عمری بسوختی ز غمش
        آه اگر آهت بگیرد دامنش!!!
         
         
         
         
         
        غربت بود که مرا اسیر احساسش کرد
        در آن دیاری بی‌کسی مرا شیدایش کرد
        گفتمش ای دوست با من از فردا بگو
        گفت امروزم سوخت! دگر از فردا مگو
        تا او نداند درد من او را مهمان کردم
        بغض را در سینه‌ام پنهانی پنهان کردم
        در دیاری که او بود، مرا یار نبود
        هیچ‌کس جز من بیکس دگر خار نبود
        هر چه گفتم با من آزرده دل جفا نکن
        من دلداده‌ای غریبم به حال من وفا بکن
        گوش در میان پنجره‌ی احساس کرد
        شنید سخنم را، جفا را آغاز کرد
        نکته دان داند که هر کس محرم این راز نیست
        هیچ‌ کس جز من دلداده غریبانه نزیست!!!
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3