سلام من
سلام من به آن تن شکسته یا دل رمیده از همه
که در دل سحر
برای دیدن طلوع صبح خوب زندگی
راهی نماز می شود
غرق گفتگو با خالقش
با سه سلام ِنماز دلگرم می شود
سلام من به آن خروس ده
که در اذان صبح
با مؤذن از مناره های شهر
با نوای دلکشش سلام می کند
سلام من به بیکران آسمان
که در سپیده دم
خزانه ی جواهرات خویش را
مشت مشت پخش می کند
محو کند شکوه و جلوه اش
او ناب ترین سلام بی تجملش را
نوبرانه بر تمام کائنات وقف می کند
سلام من به کوه سرفراز
که در طلوع فجر
با تمام هیبتش
روی دستهای خود
خورشید را در آسمان بلند می کند
او تمام قامت با دستهای رو به خالقش سلام با شکوه می کند
سلام من به آفتاب گردان شهر
که صبح تا غروب
معیار چرخشش
سودمندترین مخلوق حق
خورشید می شود
و خود با کمال جلوه اش
به هر که بیندش
تعظیم و هم سلام می کند
سلام من به آن کویر
که از کوه جدا گشته
ذره ذره گشته
پهن گشته در وسیع ارض
در شرار ظهر
با تن تفتیده اش
باز زیر گام های هر که بر او پا می نهد
مهربان و نرم سلام می کند
سلام من به آن جویبار
که صبح به شام
با تمام سخاوتش
می رود به جسم خاک
محو در گیاه می شود
لیک ترنم صدای او سلام می شود
سلام من به آن دخترک با تمام انتظار
وقت عصر
بر پدر لب چو غنچه با سلام باز می کند
او بی نظیر سلام را تثبیت می کند
سلام من به آن اسیر در قفس
در انتهای شب
تنها به عشق سرسپردگی به خالقش
عاشقانه نجوا می کند
بر رهایی دلش سلام می کند
سلام من به هرچه و به هرکه با خالقش ز ندگی کند
با تمام جسم و جان سلام می کند
او با سلام خود هر لحظه نماز می کند