محتکـــر محــلّ ما هـر چـــه کــه دیـد می خرد
بنجـــل شـــرق و غــرب را تاکه رسید می خرد
سیــخ و سه پــایـــه و الک ، پاکت خـالـی پفک
تنبک و تـار و نی لبک ، کهنـه - جـدیـد می خرد
چیت و دبیت و قـرقـره ، صندل و پیت و فـرفره
پــرده و کیت و کرکره ، شیـر و شوید می خرد
تاکه فتدز مستیش ، رعشه به چرخ هستیش
مـــال نبــود می دهــد ، حــال نبیـــد می خرد
گــرم چــو می شود هـــوا ، بهـر تفرّجی سزا
نــاز قنــــات می کشد ، سایه ی بید می خرد
تــا در خــانــه ی قضـــا ، بــاز کنــد پــی غــذا
از همــه ی مغـــازه ها ، شــاه کلید می خرد
جنس نیــاز خلـــق را ، خلــق دریـده دلـق را
تـا بگشـود حلــــق را ، تـا شب عید می خرد
در همــه ی اداره هـا ، نــزد بــزرگ کاره هـا
عمر دو روزه می دهد ، وعده وعید می خرد
تا که ز شغـل تـاجری ، روی کند بـه شاعری
پـول سیــاه می دهد ، شعــرسپید می خرد
جامعه چــون دگرشود ، حق ز میانه درشود
جـامـه ی بــایـزیـد را جام یـــزیـــد می خرد!