يکشنبه ۴ آذر
معشوقم! شعری از اندیشه شاهی
از دفتر شعرناب نوع شعر
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۰ ۱۸:۴۸ شماره ثبت ۲۸۵۹
بازدید : ۸۱۹ | نظرات : ۲۱
|
آخرین اشعار ناب اندیشه شاهی
|
معشوقم میدانی؟
امشب انقدر شاعرانه هستم که تنها سایه ، سایه تو را کم دارم باتو هستم اما در خواب و رویا ها اه! که سراپا با تو ام با بوسه های عاشقانه ات دیوانه میشم! خون تو در رگ رگ من جاریست ، جنس ما جنس بلد بودن کانون گل است عزیزم زندگی جای هدر دادن فرصتها نیست ، ما مطهر شده ایم ، پیش رو راه رسیدن به هدف های مان است
معشوقم خواهش میکنم از راهی دور سبد معذرتم را بپذیر ؛ کودکی هستم شوخ خانه ام در ته بن بست فراموشی یک زوج قدیمی مانده خانه دلم از تو است هنوز هم اما اینجا ، جای بکریست هنوز ، پر سبزینه و ریحان و غزل ، پر تکرار گیاهان نمو ، پر ابیات ملون شده در خمره عشق ، پر از ګل های یاس و بنفش. داخل خانه دلم برګرد منتظرت هستم ؛ جای جمعیت هرجائی نیست کل دارائی من تازگی دلکده است من به دل تو راز رسیدن دارم ، من به دل تو ثروت هنگفت عدالت دارم ، همان لحظه فهمیدم اگر در باران ، چتر خود را به کسی بخشیدم؛ توشه رفتنم از لطف و عشق تو آکنده ست خوب میدانم اگر جای توپیشم خالیست ؛ حکمتی در کارست … معشوقم! سبد معذرتم را بپذیر این کودک دیوانه توانست همین کار را انجام دهد از این فاصله ها در میان مان ؛ میدانی عزیزم اولش حرف زندم ، بعد اش آنقدر شاعر شدم که تنها احساست با من بود ؛ تنها تو کم دارم امشب، تیشه عاقبتم را بدهید آنقدر ساده سخن میگویم ؛ که اگر یکنفر از کوچه های دلم ګذر کند ، هی زمانه و دل و دلداده روی هم بیند … معشوقم میدانی که فعلا ساعت وقتی خواب است - و من و پهنه کاغذ بیدار روی تو در نظرم نقش نخست ، و این دنیا و این زمانه شاهد دیوانگی ؛اندیشه؛ همه دانست ؛ که دلم آنقدر آغشته به توست ؛ که اگر از صف فردوس برین ، طیفی اندازه صد نور میسر سازد من به آن طیف نبخشم ، تاری از مویت … معشوقم بازهم ، سبد معذرتم را بپذیر امشب آنقدر شاعرم برایت که نمیدانم کی ، واژه ات راهی شعرم شده است لحظه ای گوش بکن به فریادم به هق هق ګریه هایم ، این شعرم برایت یک موذن مست است آنقدر خوب اواز میخواند که ، گوئی من امشب به دیدارت امدم خوش حالم اما ؛ طرح زیبایت را دیګر هیچ گاهی نمیتوانم ببینم ، نمیدانم در کدام سیمای تو را جوئید … معشوقم
نمیدانم چرا بعد از مدتها من این مسئله را فهمیدم ؛
خیلی درد دارد دوری ات! معشوقم اخر چرا نمیدانی که امشب آنقدر شاعرم که زمین ، در پی زمزمه ام مست شده ست سر ببالین مدارینه کرات نهاده ست و باز گوشهایش به من آویزانند آنقدر شاعرم امشب که دلم ، از پس سینه برون آمده باز او نگاهش به من است من نگاهم به قدم رنجه تو آنقدر شاعرم امشب که فقط ، روح روحانی تو حال مرا می فهمد …
معشوقم! ایا میدانی که عشقت ؛ بارش احساس به روی ذهنم است؟ ایا میدانی که عشقت ؛ لمس بوسه هایت به لبهایم است؟ ایا میدانی که عشقت ؛ مظهر نو در دلم ، در حیاتم است؟ ایا میداین که من امشب به یادی عشقت ، بخود می پیچم بعد از امشب شاید ، نقش اعجاز تو را طرح زنم … معشوقم ترکه فرضی تنبیه من آماده نشد ؟ یا مرا چوب تادب بنواز ؛ یا بیا و سبد معذرتم را بپذیر … معشوقم لذت صبح مجدد در اغوش توست، میروم تا با آب در رویا هایم، غسل آزاده شدن باب کنم دیگر آن جمله سهراب مرا حسرت نیست ؛ \" کعبه ام مثل نسیم ، میرود باغ به باغ ، میرود شهر به شهر تمام ثروتی زندګیم همان بوسه هایت است که از تو یادګاری دارم با خودم! …
معشوقم
از سر کودکی من بگذر ، من دیګر ان کودک نیستم که بودم ان زمان برایت؛ باید آرام به سجاده تعظیم روم ، شعرم آخر شده ، انگار زمان وصل است \" به خدا می دهمت عاریه وار ، آری عاشق شده بودم این بار؛
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.