سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 28 آذر 1403
    18 جمادى الثانية 1446
      Wednesday 18 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        چهارشنبه ۲۸ آذر

        یکی بود یکی نبود

        شعری از

        بهناز لامعی

        از دفتر ضربه های تلخ نوع شعر ترانه

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۵ تير ۱۳۹۳ ۰۰:۲۳ شماره ثبت ۲۷۵۱۷
          بازدید : ۵۰۷   |    نظرات : ۲۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهناز لامعی

        یکی بود یکی نبودِ قصه ی ِ من
        یه شهرِ خیلی دوری بود
        پایِ دلم تو کوچه هاش
        ردی نداشت
        بوی نیگام
        روپنجره یِ هیچ خونه ای
        یه یاد گارِ کوچولو
        حتی نداشت
        روزکه می شد ،بادبادکا قناریا
        دلِ اسمونو میدادن
        کفِ دست کوچه ها
        اون وخ ، عربده کشون
        تو پیرهنِ گلدارِ غروب
        قل میخوردن و بیرونای شهر
        خوابِ یه فردا میدیدن...
        یه روزی از همون روزا
        بادی وزید
        یه حسنی اومد
        اومد و اومد
        تالاپی افتاد تو چشام ...
        شهر تو نیگام هوار کشید
        اخ اخ اخ !
        حالا میگی چی؟؟؟
        دومب دومب دومب...
        اخماشو وا کرد دلِ من
        سکوتِ تاقچشو شیکست...
        اون وقت یه چیزی مث ماه
        تویِ حیاط خلوتِ من
        بالا کشید هیاهوشو ...
        راس راسی قاطی پاطی شد ...
        دل تو دلم شعر نمیگفت ... نماز میخوند...
        دمبالِ ریختنِ نیگاش
        تو گرگ و میشِ گریه هاش...
        اما
        دلش شیکسته بود حسن ..
        انداخته بودش تو قفس
        که چی...؟
        کسی نیاد پا رویِ قلبش بزاره ...
        زخم ِدلش تازه باشه ...
        کسی نیاد دوا رو دردش بزاره ...
        میگفت :
        دلم باید یادش نره زخمی شده ...
        باید که درد ِقصه شو
        لایِ کتابش بزاره
        پرده هایِ اتاقِشو باید که هر روز نکشه ...
        برف تو دلش یخ زده بود
        مثِ یه تیکه سنگِ سخت
        چسبیده بود ِش به قفس...
        چیکه نمیکرد ناودوناش
        بارونو دوست میداشت
        ولی
        دورِ حیاط ِقلبشو
        دیفارِ کاهی میکشید ...
        ابرا بودن پشتِ دیفار...
        دلِ نیگاشون بسه بود..
        رو سایَشون چشم نبود
        تا دل ِسیر گریه کنن ...
        حسنی دلش یه خواب میخواست
        که هیکلِ بزرگشو پهن کنه رو زندگیش
        اون وخ
        بیدار که شد
        صاف تو چشِ تنهاییاش نیگاه کنه
        مرگ نباشه تو خاطرات ِاونی که
        هوایِ قلبشو صداش
        طرح ِیه گل کشید و رفت ...
        ستاره ی ِخاموشِشو
        روشن ِروشن ببینه...
        هی هی هی !!!
        حسنیِ من!!
        اینا هَمش یه لاف بودِش...
        چُرت ِلَمیده ی ِغروب
        دروغ ِ یک نبود نٍ....
        اونی که رفتش تویِ خاک ،
        سایه ی غولِ قصه بود ...
        خودش همین دور و بَرا
        تو بازیِ الا کلنگِ دلِ تو
        رفته سراغ ِسُرسُره
        سُر بُخوره تویِ دلِ اون کسی که .....
        وای حسن !!!
        صدایِ گریه یِ  دلم
        تو ناودون ِاسیرِ باغ
        بغضِ بزرگ ِ به خدا ...
        خشک شده ،لالایی ها ش...
        سردیِ دستات تو دلم
        داغِ ِ بزرگ ِ به خدا ...
        نیگاه نکن به خنده هایِ کسی که
        صاف تو دلت وِلو شد و
        انگار نه انگار که یه روز
        اونجا کنارِ دل تو
        دل به صدات سپرده بود ...
        شوخی مرگ ، شوخی ساده ای نبود ...
        تو نیزار بی کسی ها
        غریبیا ،
        گناهِ قتلٍ بی دلیل ...
        اهای حسن !!!
        قصه ی ِتو
        یه قصه  ی ِراس راسی بود ...
        کلاغ ِقصه ی ِدلت دروغ نبود ...
        دروغ ِخنده هاش ولی
        تو گوش ِشب اسیر بودش...
        عمو یادگار !!!
        خوابی یا بیدار!!
        دروغ و بسپار به کلاغ ...
        مرگ پر
        دروغ پر
        کلاغ پر
        اهای حسن !!!
        توی ِاتاقِ کوچکم
        صدایِ بودنت هنوز
        لایِ لباسِ گرم ِتو
        مونده به جا...
        همون لباسی که یه روز
        رو قلبِ تو ناز میکشید...
        میخوام که طرح ِدل مو
        روش بزنم
        تا وقتی که تن میکنی
        قلبم رو قلبت بزنه ...
        خونی نشه ...
        زخم نباشه دیگه صداش...
        اهای حسن!!
        قلب ِمَنَم تویِ قفس دیگه نزار..
        بازِش بزار اون قفسو
        تا که بِرَن اون دور دور...
        رو شونه هایِ گرم ِروز
        دست بزنن رو ابرا و
        بگن :
        سک سک ...
        ما که رسیدیم اون بالا ...
        کلاغِ ِ قصه تو برو ..
        سمتِ سیاهی و دروغ ...
        کلاغ پَر
        دروغ پَر
        مرگ پَر....
        بهناز لامعی
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3