الهام پژواره از شعر تو بگو گیتا
چه بگویم؟
گیتا!
گیتا!
یادش بخیر آن سال ها
کوچه ها بن بست نبود!
شور و شوقی داشتم
توی دل ها
شاخه های دوستی می کاشتم
اما حالا
حالا حالا!!
خسته و فرسوده ام!
گیتا اصلا گم شدم
در کوچه های کودکی!
نه بهشتی نه جهنم!
من اسیر برزخم!
راستی آن درخت کوچکی
که میان خانه همسایه بود
یادت هست؟
آن که در پیشواز سار ها
پرستوها
شکوفه ها را دود می داد!!
اما الآن دست سرد سرنوشت
برگ هایش سوخته است!
بی سایه و تو خالی و پوسیده است!؟
پژواره5/2/90
===============
پاسخ اعظم گليان ( گلي ) به نوشته محمد ترکمان(پژواره)
شکوفه های صورتی ام
سالها پیش در حیاطی بی آفتاب پر پر شد
و دستی سرد آنها را به خاک بخشید...
این روزها مدام دلم را صدا میزنم که تنگ نشود
این روزها
به کلید قلب محزونم می اندیشم
که زیر بالشتک آبی آدمکی خفته است
و منتظر است تا با بوسه ای بیدارش کنم
آنروزها یادت هست؟
که چگونه کفگیرهای تزویر
ته دیگهای سوخته ی خیالم را خراشید؟
این روزها سخت مضطربم
مدام کلماتم را کورتاژ می کنم
و می بینم
باز هم آبستن واژه های ساده شده ام... رونیا گلیان