"درجوانی پاک پودن شیوه ی پیغمبری است"
" ورنه هر گبری به پیری می شود پرهیزگار"
پیر فرزانه
ضعف و پیری نزد او افسانه بود آن روز ها
هر کلامش نعره ای مستانه بود آن روز ها
این صدای ناتوان و خسته و لرزان او
چون نهیبی قاطع و مردانه بود آن روز ها
سرخوشی سرزندگی شادابی و بالندگی
با وجودش گوئیا همخانه بود آن روز ها
کاخ شاهان در قیاس قصر آمالش حقیر
یا به سان کلبه ای ویرانه بود آن روز ها
تا رساند تیر امیالش دمادم بر هدف
همچو آرش جهد او جانانه بود آن روز ها
باطنش با گَرد پیری همچو مویش شد سپید
پیر ما کِی زاهد و فرزانه بود آن روز ها ؟!
با جوانان آنکه امروز از خرد دم می زند
خود جوانی جاهل و دیوانه بود آن روزها
همدم تسبیح و محراب و کتاب و جانماز
با شراب و ساغر و پیمانه بود آن روزها
می گساران را کنون می راند از در گاه خویش
خود ستون سردر می خانه بود آن روزها
او که می سوزد دمادم از جفای این و آن
آتشی بر جان صد پروانه بود آن روزها
دست حسرت می گزد این پیر مردم دار ما
کاش با نا مردمی ، بیگانه بود آن روزها