توی این صحنه بی رحم زمانه
که نه متن داره نه میزان نه ترانه
توی این بازی بی نقش پر از گرگ
خط به خطه متن ما فقط مونولوگ
نقش اول نمایش توی آینه در پی خود
و مکمل بی صدا بی رمق بدون برخورد
توی این نمایش غرق سکوت پر از بهانه
گم شده نقش من وتو توی گریه شبانه
پرده ها رفته کنار و جمعیت غرق تعجب
بازیگرها سر توی دست خنده بر لب بی تحرک
یک سکوت ممتد و دیوار چهارم جنس سیمان
نیست یک اسطوره یک مرد تا زند ناقوس ایمان
شعله دامان سیاوش رابگیرد تا بسوزد یار تشنه
میزند سهراب همان دم بر پدر آن تیغ و دشنه
مینویسد متن خود را آن نویسنده به زوری
خود زند یک مهر باطل در مقام نقد ژولی
میرسد طاعون سانسور بر تمام زندگانی
تا بفهمی نقش خو رامیگذره عمر و جوانی
کف زدنهای دروغی نیش کژدم در شلوغی
چند مدال و لوح یادبود قصه علی کنکوری
متن و بازیگر و صحنه مهره های دست جلاد
میشوی بازیچه آخر فکر و عشقت رفته بر باد
صورتک ها مست خنده چهره ها غرق گریم اند
اما از غصه وحسرت پشت این ماسک ها می میرند
خوش بحال اونکسی که خوش توی دلها می مونه
میره یک روز ولی بازهم هرکسی از اون میخونه