دوستان اساتید و عزیزان تقاضا دارم اگر می شود قسمت های داخل پرانتز
را یک نفس بخوانید! پیشاپیش زمین خورده ی ریه های دوستان هستم!
(شب است و برف می بارد درون کوچه ی سربسته بربالینِ حق حق بارِ شبگردی که می نالد نه
از وحشت و یا باری که بر دوشش ز اطمینانِ مالِ
هم محلانش به چشمانش لذیذِ طعمِ خوابِ شب فرو بسته)،
نه از تکرار شب هایی که می تازد بدون رحم در روحش،
نه از امیال انبوهش،
بل از رنجینه ای کز جایگاهِ خاطراتِ تلخ ِملموسش روان می دارد افکاری که
خشکاندست از ریشه درختِ سبزِ احوالش،
شب است و برف می بارد،
(شب است و برف می بارد درونِ کوچه ی سربسته بر بالینِ حق حق بارِ
شب گردی که قه قه خنده های خانه هایی کز حیاطش نور لبریز است در کوچه
و گرمایی نه از ترکیبِ چوب و باد و حاصل، شعله ای رقصان!)
که از لبهای لرزان فتح کرده قله های عشق ِمعشوقی، نهایت می چکد افسوس ،
ز چشمِ سرخ ِشبگردی!
و آری شب ویا سرما وتنهایی و وحشت نیست درخور، طاقتِ مردان
عاشق را،
و افکاری پریشان از گذشته رنج می کوبد به روی صفحه ی دلها...
91/11/12
پ.ن
اگر قالب شعر را اشتباه انتخاب کرده ام گوش زد بفرمایید.