ماردُمبش را به کولش برگرفت و رفت و رفت...
سال نو ، اسب آمده ست ؛
یک کمی مست آمده ست ! :
کاه و جوهای زیاد
با یکی انبار نو
از زمین تا زیر سقف...
... و ...
...همچنان یارانه گیر !!! ...
گرچه بی یال و دُم و اشکم ، چو شیر !
حقنَدان ! فاقد یک فرهنگ خوب ،
با سُمی که بارها بشکسته است :
این نمکدان ، یا دلِ آن ، یا که عهد !
*
« اسب هم اسب قدیم »
گفته ای از کَل کریم :
اسب بی ریش ندیم ...
ماده اسب خارجی ؟ نه ! ،
جو سزاوارش نبود ، سنه ئی از سال نفت ،
کاه و جو افزون بر استعداد او ؟!!! ، ...
که نمک دارد کاه !
که نمک دارد جو !
بانمک نشناسی ،
جوی او بر سیلاب
کاه او رفته به باد !
واسب ، با شیهه ی بیدادگری ؛
داوطلب !
به زمین کوبیده است ؛
سُمِ خود باختگی !
قبر خود می کنده ست ...
*
اسب بعدی ؟
بی حال
فاقد قال و مقال...
پس چه مانده ز مجال ؟
*
حالیا از ته قبر
آمده نوزادی
اسب نو
شیهه ی نو ! :
سال نو اسب آمده ست !
یک کمی مست آمده است ...