ز کوی یار می آید؛ حدیث روضه رضوان
سرم سرخوش،تنم سرشاد؛ دلم پر باشد از ایمان
تو ای یار وفا دارم؛ که مهرت در جهان جاری
فکندی در دلم شوری؛ که شورَت تا ابد بنیان
مرا باشد؛کز این بنیان؛که هر دم در دلم نوری
شناسم من خدایم را، که خوانمْش ایزدِ منّان
تو با صبرت درون من؛نمودی شعله ای روشن
که این نوراز وفا تابد؛وفا را نیست غمِ هجران
زبس مهر از تو می بینم؛در این خاکِ پریشانی
تو را سرشار می بینم؛عزیز دل؛پر از احسان
شفا خواهم ز دستانت؛ تو ای پیغمبر نیکی
ز گفتاری که تو داری؛ فراتر خوانم از انسان
فرشته گر نهم نامت ؛ غُلوّی کی نمودم من
بسازم چون بهشت قصری؛اگر باشد مرا امکان
سیه چشمم؛کمان ابرو؛تو ای حوری وشِ زیبا
که در جان رخنه بنمودی؛مثالِ مهربان یزدان
بدان من تا که جان دارم؛هوادارِ تو می مانم
چرا که مهربانی و نژادی داری از پاکان
جفا دیدی؛ فرو بستی؛لب از گفتار تلخ و سرد
به خنده پاسخم گفتی ؛ فدای مهر تو جانان
از این است مهربان من؛وفایت دُّرِ نایاب است
فرو ریزی تو مهرت را،بسان قطره باران
ندیدم بین آدمها ؛ یکی را چون تویی باشد
از این کردار زیبایت؛همیشه مانده ام حیران
همیشه در سرم باشد؛ تلافی مهرِ پربارت
خداوندا نشانم ده ؛ رهی را تا کنم جبران
اگر روزی رسد بر من؛که از نامت تَهی قلبم
یقین دان یار زیبایم؛ مرا در تن نماند جان
الا ای مهربان یارم؛که داری قلب پر مهری
مکن تردید که می بالم؛که دارم چون تویی اِقران
ز بس از نیکی سرشاری؛در این دنیای بی مهری
بدان که آریا بر تو؛شود هر لحظه اش قربان