سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 18 ارديبهشت 1403
    29 شوال 1445
      Tuesday 7 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        سه شنبه ۱۸ ارديبهشت

        دیگه هیچ حرفی نمونده

        شعری از

        اسامه یعقوبی

        از دفتر ترانه های خستگی نوع شعر ترانه

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۳ فروردين ۱۳۹۳ ۱۱:۱۸ شماره ثبت ۲۵۴۷۷
          بازدید : ۶۲۴   |    نظرات : ۲۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر اسامه یعقوبی

        دیگه هیچ حرفی نمونده
        همه رو گفتی با چشمات

        میدونم قصه تمومه
        دلم ٌ بردی تو اغمات

        شب و روز توی خیالم
        چشم براه تو نشستم

        تو برام خورشید بودی
        تو شبای سرد و خستم

        وقتی جغدهای رو دیوار
         واسه من غزل میگفتن

        وقتی تو هبوط دردام
        اشک و عشق ساده میخفتن

        وقتی تو اوج نیازم
        دست تو دستامو فهمید

        وقتی که صدای بغضم
        توی هر ترانه پیچید

        تو شدی درمون دردم
        تو شدی مونس قلبم

        باتومن  نو شدم  از خود
        رد شدم از فصل  زردم

        تو شدی ساقی و ساغر
        تو شدی تصویر آخر
         
        با تو من آروم گرفتم
        تو شدی تموم باور

        پس بگو چرا شکستی
        عهدی که با من تو بستی

        گم شدی تو روزگارم
        ساده رفتی از کنارم

        فکرنکردی نازنینم
        که منم خدایی دارم

        اون خودش شاهد ما بود
        روز و شب کنار  ما بود

        تو قسم خوردی بنامش
        دست گذاشتی رو کتابش

        گفتی که برام مهم نیست
         چی میشه  آخر کارش

        گفتی با تو غرق رویام
        من با تو مالک دنیام

        تو بدون ای عشق پاکم
        بی تو من تنهای تنهام

        گفتی که ای مهربونم
        نمیخوام بی توبمونم

        نمیخوام به روی لبهام
        جز تو اسمی رو بخونم

        پس چرا تنهام گذاشتی
        توی دردها جام گذاشتی

        حرف بزن تا من بدونم
        واسه چی دوسم نداشتی

        چی میگم دوباره امشب
        با دل خون  توی  این تب

        همه رو گفتی با چشمات
        دیگه هیچ حرفی نمونده

        دلم ٌ بردی تو اغمات
        دیگه این قصه تمومه

                                                                 اسامه
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0