چهارشنبه ۲۸ آذر
دیگه هیچ حرفی نمونده شعری از اسامه یعقوبی
از دفتر ترانه های خستگی نوع شعر ترانه
ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۳ فروردين ۱۳۹۳ ۱۱:۱۸ شماره ثبت ۲۵۴۷۷
بازدید : ۶۴۲ | نظرات : ۲۷
|
آخرین اشعار ناب اسامه یعقوبی
|
دیگه هیچ حرفی نمونده
همه رو گفتی با چشمات
میدونم قصه تمومه
دلم ٌ بردی تو اغمات
شب و روز توی خیالم
چشم براه تو نشستم
تو برام خورشید بودی
تو شبای سرد و خستم
وقتی جغدهای رو دیوار
واسه من غزل میگفتن
وقتی تو هبوط دردام
اشک و عشق ساده میخفتن
وقتی تو اوج نیازم
دست تو دستامو فهمید
وقتی که صدای بغضم
توی هر ترانه پیچید
تو شدی درمون دردم
تو شدی مونس قلبم
باتومن نو شدم از خود
رد شدم از فصل زردم
تو شدی ساقی و ساغر
تو شدی تصویر آخر
با تو من آروم گرفتم
تو شدی تموم باور
پس بگو چرا شکستی
عهدی که با من تو بستی
گم شدی تو روزگارم
ساده رفتی از کنارم
فکرنکردی نازنینم
که منم خدایی دارم
اون خودش شاهد ما بود
روز و شب کنار ما بود
تو قسم خوردی بنامش
دست گذاشتی رو کتابش
گفتی که برام مهم نیست
چی میشه آخر کارش
گفتی با تو غرق رویام
من با تو مالک دنیام
تو بدون ای عشق پاکم
بی تو من تنهای تنهام
گفتی که ای مهربونم
نمیخوام بی توبمونم
نمیخوام به روی لبهام
جز تو اسمی رو بخونم
پس چرا تنهام گذاشتی
توی دردها جام گذاشتی
حرف بزن تا من بدونم
واسه چی دوسم نداشتی
چی میگم دوباره امشب
با دل خون توی این تب
همه رو گفتی با چشمات
دیگه هیچ حرفی نمونده
دلم ٌ بردی تو اغمات
دیگه این قصه تمومه
اسامه
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.